وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

بزرگ که شدم

کوچک بودم همیشه آرزویم این بود که کفش های پدرم اندازه پاهای من شود

دوست داشتم بزرگ شوم

بزرگ که شدم

نه از کفش های پدری اثری بود

نه از خود پدر اثری بود

نه از آن همه جذابیت هایی که بزرگ بودن دارد

بزرگ که شدم اعتقاداتم روز به روز کم رنگ تر شد

دیگر برای هیئت در روز های عاشورا طبل نزدم ..

دیگر شب های قدر بیدار نماندم

دیگر نمازهایم سر وقت نبود

بزرگ که شدم

خیلی بد شدم ... خیلی از خودم که خوب و پاک بودم فاصله گرفتم

کم کم از نظر خدا ناپدید شدم

بزرگ که شدم

خیلی از آرزویی که در کودکی ها داشتم پشیمان شدم

بزرگ شدن اصلا خوب نبود ....

ربات.

آقای ربات
دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۶
17:37
درحال بارگذاری..