وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

اتاق خالی

تو یه اتاق خالی و تاریک

دو تایی تک و تنها نشسته بودیم

بهش گفتم عاشقتم

گفتش چون تنهایی عاشقمی ..

به جای من هر کسی بود بازم میگفتی عاشقتم

گفت و نفهمید که بیرون اون اتاق تاریک ، سالن انتظار بود

و پشت در میلیون ها نفر منتظر بودن تا یک لحظه فقط وارد شن

:)

ربات - بهش خیلی فکر کن :)

آقای ربات
یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶
17:12
درحال بارگذاری..

من بدم (خداحافظی موقت)

شاید زیاد بنویسم این بار رو

اگه حوصله نداری نخون

امروز وقتی داشتم از سر کار برمیگشتم

وارد خیابان اصلی که شدم جا خوردم

خیلی خالی بود

ماشینی نبود .. اگه بود هم پارک شده بود

هیچ پیاده ایی نبود

به رو به روم نگاه میکردم و میرفتم .. انگار امروز فقط من میرفتم

رو به روم یه باقی مانده از غروب خورشید بود .. قهوه ایی رنگ ... که منو عجیب انداخت یاد قدیم ...

میبینی ؟ دنیایی من یه جوریه که فقط میتونم در مورد این چیزا حرف بزنم ..

گذشته .. تاریکی .. غروب .. روزهای خوبی که گذشت .. صدای اذان .. خدا ..

میخوام بگم من بدم .. خیلی بد

تاریکم .. سیاهم .. هر چیز بدی که فکر میکنی رو ضرب در شیش بکن و به من بچسبون

اره .. من خیلی بدم

اما عاشق پول نیستم

عاشق شهرت نیستم

عاشق آینده خوب نیستم

عاشق یه لقب دکتر نیستم

من بدم ... اما هر چی باشه خودم رو خوب نمیدونم و عاشق این چیزای الکی

من اگه عاشق کسی میشم.. عاشق پول و شغلی که در آینده داره نمیشم

من خیلی خاص عاشق میشم .. فکر نمیکنم که ببینم به درد هم میخوریم یا نه

من هر کس و هر چیزی که باشه رو از جلوم بر میدارم تا به عشقم برسم .. من منطقی نیستم

هر روز یه جورم

یه روز توی یه رویا

یه روز توی یه واقعیت

این منم ... به بدترین شکل ممکنی که میتوانی فکر کنی

بدم .. باشد تو بگو بد

اما حداقلش این است که از زندگی خیلی تجربه دارم

حداقلش این است که خیلی از حدقل هایی را داشتم اما از حداکثرشان استفاده کردم

من بدم ... باشد .. ملالی نیست

حداقلش این است که همیشه با یک سرعت یکنواخت راه میروم

راه میروم و میروم

مثل همین حالا

که دلم یک چند ماهی خواب میخواهد

میگویم شیش هفت ماه .. تو حساب کن چهار پنج هفته

میروم به عمق تاریکی هایم

تا چراغی را هم که مانده را خاموش کنم و برگردم

بدون هیچ کوله باری

تنها و دست خالی میروم

تو فکر کن جا میزنم ..

تو فکر کن رد میشوم

تو فکر کن بی معرفتم

اصلا تو فکر کن بدم ... کیست که گوش کند ؟؟ :)

میروم .. برمیگردم به گذشته ها ... به سال 93

به همان روزی که یک رمان خواندم و یک هفته در کنج اتاقم

چشم های بسته و رویای خودم را به زندگی ترجیح میدادم

میروم به سال 92 ..

من باشم و یک دوچرخه و یک عالم رویا که با رکاب هایی که میزنم .. با بادی که به کله ام میخورد

میگذرند و ورق میخورند

میروم به 90

یک پسرک باشد و یک سه تار در دستش .....

میروم به تمام گذشته ایی که خیلی خوب بود ..... به قبل 93 ... :(

این را میگویم و میروم

بدی های من از جایی شروع شد که جهت گرفتم

هدف دار شدم

آرزو کاشتم و حسرت درو کردم

من از وقتی که بی دغدغه بودم

خوب و شاد ترین پسر دنیا بودم ....

پی نوشت 1 : آهنگ رو حتما گوش کنید.

پی نوشت 2 : فعلا خداحافظ همگی تون :)

ربات.

آقای ربات
یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶
13:50
درحال بارگذاری..

نمیدونم چی بگم.

نمیدونم چی بگم

شاید دلم میخواد از گذشته بدم بگم

از رفتن نامردانه پدرم گرفته تا رفتن هایی که مو به تنم سیخ کرد

شاید دلم میخواهد از رفتن ها بنویسم ... حتی از رفتن برق ...

نمیدونم چی میخوام بگم .. شاید دلم میخواد بنویسم

از بارون هایی که دلم خیلی براشون تنگ شده

از برف ها و آدم برفی های ترسناک

نمیدونم شایدم دلم میخواد بنویسم از

قفسی که توش زندانی ام

از نفسی که به زور میاد

از حسی که بده

از دستی که خسته است از نوشتن و نوشته شدن

شاید دلم میخواد چیزی نگم اصلا

شاید دلم میخواد فریاد بزنم تو سکوت مرگبار خودم

شاید دلم میخواد گریه کنم

فارغ از اینکه بگن چقدر ضعیفه

اصلا اگه مرد بودن به گریه نکردنه

من خودم از پشت همین تریبون اعلام میکنم من نامرد کل دنیام :/

ربات.

آقای ربات
شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶
13:51
درحال بارگذاری..

یک روزگی

هر روز متولد میشوم

کار میکنم

زندگی میکنم

فکر میکنم

حرف میزنم

و هر شب راس ساعت دوازده میمیرم

هر روز یک روزه ام

من از این یک روزگی ها متنفرم

چرا پاییز نمی آید ؟

چرا باران نمیزند ؟

چرا این هوای آفتابی خاتمه پیدا نمیکند ؟

من از این یک روزگی ها متنفرم...

ربات.

آقای ربات
شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶
13:51
درحال بارگذاری..

من قوی ام

من قوی ام

من سرسختم

اما از روزهایی مینویسم که ضعیف بودم

چون به نظرم اون روزها قشنگ تره واسه نوشتن

قوی بودن رو که نمینویسند ....

ربات.

آقای ربات
جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶
17:12
درحال بارگذاری..

بزرگترین آرزوها

قدیما (دو سه سال پیش ) وقتی از دوستام میپرسیدم بزرگترین آرزوتون چیه ؟

میگفتن یه کلبه وسط یه جنگل .. تک و تنها ...

بهشون میخندیدم .. ته دلم

من پر بودم از دانش

پر بودم از هدف هایی که براشون از ته دل میجنگیدم

نه تنهایی میخواستم

نه کلبه وسط جنگل

من میخواستم پشت یکی از میز های گوگل بشینم

یه مدرسه بزرگ برنامه نویسی بزنم

یه پدر پولدار باشم

اما حالا

من افتادم وسط همون کلبه توی جنگل .. تک و تنها

و دوستام در حال رسیدن به چیزایی ان که آرزوی من بود :(

ربات.

آقای ربات
جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶
17:0
درحال بارگذاری..

بد شدم و این عمق فاجعه بود

بدترین اشتباه من این بود که بد شدم

بد شدم و این عمق فاجعه بود

عمق تاریکی های دلم

خب بچه بودم

نمیدانستم بد که باشم

افتخار نیست .. آزادی نیست .. رهایی نیست

بد که باشم

راه برگشتی نیست .. جبرانی نیست .. شادی نیست

بد شدم

و این کل سهم من از زندگی بود.

ربات.

آقای ربات
پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶
17:15
درحال بارگذاری..

عاشقشم

عاشقشم

اما نمیفهمه

روم نمیشه خودم بهش بگم

با کارام سعی میکنم بهش بفهمونم

عاشقشم

اما خب اون عاشق یکی دیگس

ربات.\/\/ r

آقای ربات
پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶
16:14
درحال بارگذاری..

من در سال ها

1 سالگی : متولد شدم

2 سالگی : چیزی نمیفهمیدم

3 سالگی : تکرار های روزانه احمقانه ولی شیرین

4 سالگی : آتاری دستی . سگا . آرش دوست همیشگی . جواد اولین دوست زندگی . عاشق تفنگ و جنگ و خرابکاری

5 سالگی : عاشق لوازم الکتریکی .. شبی که توی کافی نت قایم شدم.. عاشق اینکه رو زین دوچرخه بشینم دخترخاله ام تنها همبازی من .. و .....

مرگ پدر

6 سالگی : بهت زده

7 سالگی : دغدغه مشق شب . بازی با دخترخاله . خانه خاله .. سوپ جو ...

8 سالگی : کامپیوتری که با کارتن درست کرده بودم . سردی زمستون ها

9 سالگی : نمره های بیست .... تو این سال فقط نمره بیست میگرفتم ....

10 سالگی : مسئله های مزخرف ریاضی . بازی فوتبال . کارت بازی . تیله بازی

11 سالگی : عشق های بدون عشق ! زندگی با اهنگ های محسن یگانه و حفظ کردن تکست رپ ها از جمله بهرام و اینا ...

12 سالگی : رفتن و عروس شدن دخترخاله ....

13 سالگی : 13..........

14 سالگی : بالاخره جایزه شاگرد اول شدنم شد سگا !! دستگاه بازی که همیشه آرزوش به دلم بود

15 سالگی : اولین کامپیوتری که مال خودم بود ......

16 سالگی : اهنگ های ابی ... عاشق دختر همسایه شدن .. برقکاری .. یادگرفتن طراحی سایت . مرگ پدر بزرگ .. بهترین سال عمرم

17 سالگی : شروع اشتباهات زندگیم .. مبدا بد شدنم

18 سالگی : بهاری که هیچوقت تمام نشد .. تابستانی که لذت بخش با همراه خستگی های بسیار گذشت . پاییزی که فقط بوی درس میداد .. و

زمستانی که پر از عطر بوی رز آبی بود

19 سالگی : فکر کردن به این 18 سال :( و مردم ....

آقای ربات - ....

آقای ربات
پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶
13:52
درحال بارگذاری..

بنده

صبح ها عرق میریزم

شب ها اشک میریزم

صبح ها عرق میریزم به خاطر اجبار

شب ها اشک میریزم به خاطر آینده ایی که دارد تباه میشود به خاطر همان اجبار

و سختترین فکر ممکن این است که این اجبار تمام شدنی نیست ..

مثل میخی شده ام که تا کامل در دیوار فرو نرود و حرکتی نداشته باشد باید فشار های چکش را تحمل کند

شده ام بد .. شده ام بدبخت .. شده ام هر چیزی که پسوند بد را دارد

خدایا ... خدا....هستی ؟؟ واقعا هستی خدا ؟؟

خدایا امشب سر راه برگشت به خانه

با همان دست هایی که داخل ظرف های سیمان پوستش کنده شده بود به گوشت رسیده بود و میسوخت

با همان چشم هایی که خستگی درونشان موج میزد و مثل همیشه پر از اشک بود

با همان زبانی که خشک شده بود اما بازم زمزمه ی خدا خدا میکرد

گفتم باش

گفتم به من چیزی که میخواهی را بده

و من پست ترین آدم انسانم اگر گناهانم را ترک نکنم

من نامرد ترین انسان دنیا هستم اگر نمازهایم را سر وقت نگذارم ...

اگر هستی خدایا ... تمنا میکنم این حرف را گوش کن .. .

سرگیجه دارم

سردرد دارم

بدن درد دارم

دستانم میسوزد

کسی که فکر میکردم همدم من است رفته

آینده ام هم اگر دست روی دست بگذارم رفته

خدایا ... سخت است .. تاوان آن گناهی که کردم

برای این سن و سال من

برای حال

سخت است و نامناسب

قول میدم بعد از 40 سالگی خودم خودم را بیاورم و معرفی کنم

و آنوقت هر کاری خواستی با من بکن

اما حالا

به من فرصت بده خدایا ... من هنوز هم بنده تو ام لعنتی ... اه ..................................................................................................

ربات.

آقای ربات
سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶
13:53
درحال بارگذاری..

متنفرم

به صفحه رو به رویم خیره میشوم

یک صفحه هشت در هشت یکی در میان سیاه و سفید

مهره ها را برمیدارم

از نو میچینم

وزیر دارد

وزیر ندارم

رخ دارد

رخ ندارم

پیاده دارد

پیاده ندارم

من هیچ چیزی به جز خودم ندارم و او همه چیز دارد

سعی میکنم حرکت بعدی را پیش بینی کنم

نمیشود

عصبانی میشوم .. همه مهره ها را بهم میریزم

نگاهی به شاه سیاه که هنوز سر پا است می اندازم

او منم یا من او ؟؟ نمیدانم .. فقط این را میدانم جفتمان از ته دل سیاه شدیم

به آسمان نگاه میکنم

سیاه سیاه شده .. مثل قلبم

چرا این شب ها تمام نمیشود ؟

چرا این دردسر ها تمام نمیشود ؟

من از این شب ها که فقط رفتن آدم ها را نشان میدهد متنفرم .....

من از این زندگی که هر روز بیشتر و بیشتر افسرده تر و سرد ترم میکند بیذارم

دیگر این شب ها ساعت را برای نماز و بیدار شدن کوک نمیکنم

دیگر کاری به غلط املایی های نوشته های وبلاگم ندارم

دیگر این روزها قید خیلی از چیز ها را زده ام .. مثل دوست داشتن .. مثل عشق .. مثل احساسات

دیگر منتظرت نمیمانم .. شاید گاهی در عرض پنج دقیقه کل روزهایی که بودی را مرور کنم فقط ....

دیگر زندگی را خوب نمیبینم

دوست دارم همه روزهای زندگی من ابری باشد

آسمان خاکستری

زمین تیره

هوا پر از سر و صدای رعد و برق

و شب هایی ترسناک ..

پر از توهم

پر از دلشوره

دوست دارم همه فصل های زندگی من پاییز باشد ...

متنفرم از این روزهایم

از این کار هایم

از تکرار اشتباهاتم

من این روز ها

به خاطر عوضی بازی های خیلی ها عوض شده ام ..

آقای ربات - متنفر

آقای ربات
دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶
13:53
درحال بارگذاری..

هفته به هفته

خودت رفتی ولی عشقت نرفته

من عاشق تر شدم هفته به هفته ...

ربات.

آقای ربات
یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶
17:16
درحال بارگذاری..

آفلاین شد ..

خب درسته باهام قهر کرده بود

اما امروز رفتم وبلاگش رو ببینم

پاک شده بود

نمیدونم توی کدوم دفترم

توی کدوم صفحه اش

توی کدوم خطش

شروع دنیای قشنگم رو

اما مهم نیست ...

امروز تموم شد

تمومش کردی

به من خوبی و خوشی نیومده .. حتی یه ذره .. حتی یکم

نمیدونستی که با چه ذوقی واست اسم انتخاب کردم خانم ربات

حقش نبود بری

آفلاین شی

ربات.

آقای ربات
یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶
13:53
درحال بارگذاری..

وقتی میگه

وقتی صداش میکنم و میگه جان

حواسش هست به لرزش دستام ؟!

(میخواستم چیز دیگه ایی بنویسم اما شما قافیه را دریاب :) ! )

ربات.

آقای ربات
شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۶
17:20
درحال بارگذاری..

بی احساس و سرد

من چقدر با احساس واسش وقت گذاشتم و نوشتم

و چقدر بی احساس و سرد خوند و صفحه رو بست .

ربات.

آقای ربات
جمعه بیستم مرداد ۱۳۹۶
23:36
درحال بارگذاری..

خاتمه دادن به همه استرس ها

یه روز میدونستم یکی میاد

و به همه استرس ها

سخت گرفتن ها

گریه ها

افسردگی ها

بدبختی ها

خستگی ها

پایان میده ....

۱۷-۱۹ مرداد

ربات.

آقای ربات
جمعه بیستم مرداد ۱۳۹۶
22:22
درحال بارگذاری..

روزای سخت سخت..

خدایا

بابا ما گناهکار

بابا ما بدبخت

آقا ما اصلا بد کل دو عالم

ولی نه اینکه روزی 15 ساعت کار کنیم :(

بی انصافیه خب :(

همین تنی که بهم دادی رو باید سالم به خودت تحویل بدم یا نه ؟؟؟

باید هفت روز آینده که اینطوری کار کردم و مردم

باید این کمر سالم باشه ؟ دست ها سالم باشه ؟؟؟

نکن دیگه خدای بزرگ ...

دلم پره ... شدیدا به این روزای سنگین اعتراض دارم

نا شکر هم نیستم .. خودت میدونی آخر هم نماز چقدر تو رو شکر میکنم برای همه نعمت هایی که بهم دادی

اما اصلی ترین نعمت یعنی وقت

وقتی که با هیچ پولی خریدنی نیست رو ازم داری میگیری ...

آخه من هیچی

مادرم که دلش خوشه من فردا روزی دکتر میشم ... اون که خوبه ... دلت برای اون نمیسوزه ؟

هعیی خدا ..

الان به کسی بگی اینا رو میگن داری امتحانم میکنی

خدایا فقط ما بدبخت بیچاره ها رو داری امتحان میکنی ؟؟

فقط ما رو دوست داری و به ما سختی میدی ؟؟

نه دیگه ....

نشد خدا ....

شکککککککککککررررررررررررررررتتتتتتتتتتت.........

آقای ربات - در حال مردن - 34%

آقای ربات
پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۶
13:53
درحال بارگذاری..

من خدا را در

اصلا میدانی ؟

من خدا را در بین فرمول های فیزیک یافتم !

من خدا را در بین مسائل شیمی یافتم ! در بین مفاهیم ژنتیک !

خبری از خدا نبود .. در کتاب دینی هایم

خدا را بیاب

نه در بین نماز های شبت

بلکه در بین شب بیداری هایت برای علم آموزی :)

آقای ربات
سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶
23:59
درحال بارگذاری..

بلدی آیا؟

بلدی یه مدتی خودت بمونی ؟؟

نری؟؟

سرد نشی؟؟

یه مدتی اصلا حوصله ناز کشیدن ندارم

پس اگه ممکنه خودت باش و بمون .

آقای ربات- حرف دل

آقای ربات
سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶
23:38
درحال بارگذاری..

آرزوی من

آرزوی من این است

که دو روز طولانی

در کنار تو باشم

فارغ از پشیمانی

آرزوی من این است

یا شوی فراموشم

یا که مثل غم هر شب

گیرمت در آغوشم

آرزوی من این است

که تو مثل یک سایه

سرپناه من باشی

لحظه ی تر گریه

آرزوی من این است ...

آقای ربات
سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶
16:37
درحال بارگذاری..

گاهی دلم

گاهی دلم تنگ میشود

برای روزهای خوبی که بود

روزهای خوبی که ساختم

روز های بی پایانی که از صبح شروع میشد

تا خود غروب

و همانجا زمان می ایستاد

به احترام من و تو

و تو غروب را بهانه میکردی که دیرت شده

گاهی دلم میگیرد

که چگونه آتش زدم به زندگی و روزگارم

که چگونه کفر نعمت کردم

و تو را از دست دادم

گاهی شک میکنم

به اینکه من انسانم ؟

به اینکه من مسلمانم ؟

خب معلوم هست ..... :(

گاهی شک میکنم که آیا هنوز اینها را میخوانی ؟؟

گاهی واقعا از چشمان دیجیتالی ام

قطره های خیسی جاری میشوند که نمیشود اسمش را اشک گذاشت

قرمز است

سرد است

من انسان بودن خودم را مخفی کرده ام ... چرا ؟

چرا دیگر نمیتوانم انسان باشم ؟؟

گاهی دلم میگیرد از اینکه چرا دیگر نمیتوانم خوب باشم

چرا نمیتوانم دیگر گناهی مرتکب نشوم

چرا نمیتوانم گذشته بدم را فراموش کنم

گاهی ... گاهی بد جور تنها میشوم

و تمام این فکر ها مانند میخ به مغزم فشار می آورند

گاهی خیلی نامرئی میشوم .....

خیلی ....

آقای ربات - گاهی.

آقای ربات
سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۶
13:55
درحال بارگذاری..

نام های مستعار ( از ابتدا تا حال)

1-سفید

2-برف

3-برف سفید

4پینک (صورتی)

5-aliam (این خودش داستانی داشت هاا ... یادش بخیر... )

6-cl00ner ( زمانی که جو گیر بودیم :/ )

7-alinux (دوره حرفه زندگی کردن من با کامپیوتر با این اسم شروع شد ... )

8-hunter (حس رابین هود بودن به ما دست داده بود :/ )

9-Mr Robot (پر افتخار ترین و پر داستان ترین اسم مستعاری که داشتم :/ )

...

کم کم باید به فکر اسم 10 ام باشیم :)

باشیم ؟؟

پ.ن: الان سال 1404 هستش و من اسم 10 که هیچ، اسم 15 هم رو هم رد کردم!

ربات.

آقای ربات
دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶
13:56
درحال بارگذاری..

ده هزار!

رتبه کنکور بالای ده هزار یه چیز شخصیه

زیر ده هزار شده باشه نه تنها عمومیه

بلکه پلاکارد میندازن گردنشون

دهنتم سرویس میکنن !!

حالا سوالی که اینجا پیش میاد اینه که من رتبه ام دقیق شده 10 هزار :/

این وسط من چیکار کنم !؟!

پی نوشت : کشتم خودمو با این رتبه ام !!

ربات.

آقای ربات
دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶
11:42
درحال بارگذاری..

سردمه!

زمستون نیست

ولی بدجور سردمه

باز برگشته

حس پوچی

افسردگی...

ربات.

آقای ربات
یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۶
11:43
درحال بارگذاری..

بیا

بیا برای یک روز هم که شده

طلوع کنیم

و پایان دهیم تمام تاریکی ها را

بیا برای یک ساعت هم که شده

جوری پرواز کنیم که هیچ سقوطی نداشته باشد

هیچ فرودی نداشته باشد

بیا دیگر نگوییم حوصله نداریم

بیا حال بد را دیگر حس نکنیم

بیا بیخیال کل جهان باشیم

بیا بیخیال این جسم باشیم که هر لحظه در حال خراب شدن است

بیا

بیا

بیا

بیا و قول بده یک بار دیگر بلند میشوی

گرد و خاک های بدنت را میتکانی

و باز راه میروی

و باز میری ...

بیا و اینقدر منتظر قطار نباش . خودت تا آخر ریل ها را برو

بیا

کمی به خودت بیا

کمی به سمت من بیا

کمی به سمت خوشحالی بیا

بیا و نگو نمیشود

نگو نمیتوانی....

نگو...

آقای ربات - حرف های ربات ذهن من

آقای ربات
شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
13:58
درحال بارگذاری..

مبادا

مبادا روزی که رفت

روزی که رهایت کرد

یا روزی که رفتی و رهایش کردی

سریع فراموشش کنی

مبادا وقت رفتن هر چیزی که از دهنت در می آید را به کسی بگویی

که روزی تنها عشق روزگارت بود

تنها دلیل نفس کشیدنت بود

قهرمان و فرشته سرنوشتت بود

مبادا حرمت ها را طوری بشکنی که دلش بشکند

آری...مبادا دل بشکنی ....

حتی وقتی میخواست برود..

مبادا جای خالی اش را زود پر کنی

مبادا کلمه عشق را بی معنی کنی

عشق مقدس است

مبادا پا روی تمام این مقدسات بگذاری ....

آقای ربات.

آقای ربات
شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
13:57
درحال بارگذاری..

دلم امشب نوشتن میخواهد

دلم امشب نوشتن میخواهد

بگذار واضح بگویم

دلم امشب میخواست درون یک کوهستان بودم

شب بود

من به خودم پتو پیچیده بودم

و کنار آتش

لپ تاپ روی پاهایم

و یک لیوان شیر داغ کنارم بود

و مینوشتم

از تمام تاریکی های دور و برم

آخر میدانی من عاشق تاریکی ها هستم ...

ربات.

آقای ربات
شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
11:44
درحال بارگذاری..

و فقط خودت میدونی..

به پشت سرت نگاه میکنی

کیلو کیلو حرف زدی ... حرف زدی .... حرف زدی ....

و گروهی هم کف زدن...

و تنها خودتی که میدونی فقط حرف زدی .............

آقای ربات.

آقای ربات
شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۶
11:44
درحال بارگذاری..

لمس آغوش تو

شاید هیچگاه

هیچگاه به لمس آغوش تو نرسیدم و نتوانم که برسم

شاید هیچگاه مثل آن خوابی که دیدم دستانت در دستانم گره نخورد

شاید هیچگاه قسمت نشود من و تو زیر یک باران باشیم

شاید هیچکدام از این شاید ها هیچوقت عملی نشود

شاید هیچگاه نیایی

اما بدان یک من

این حوالی

با یاد و خاطره تو از خودت بیشتر خو گرفته

طوری که حتی اگر بیایی

اگه دستانم را لمس کنی

چیزی نمیفهمم چون من سالهاست لمس شده ام

من در این دنیا زندگی نمیکنم

در دنیایی که من زندگی میکنم .. تو هیچوقت نرفتی

و همیشه میمانی .. همانطور پای قول هایت هم میمانی

صبح ها در آغوش تو بیدار میشوم و عصر ها با دستانی که در هم گره رفته

غروب خورشید را نظاره میکنیم

دیر شده جانم ... دیر شده .. خیلی دیر ..

من مینویسم .. اما فکر نکن که زنده ام

و شاید هیچوقت زنده نشوم ...

ربات.

آقای ربات
پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
14:21
درحال بارگذاری..

که عشق آسان نمود اول ولی...

اونقدر ذوق و شوق داشتم که از رویای مهندس کامپیوتر بودن دست کشیدم و رویای داروسازی رو پیش گرفتم

اونقدر پشتکار داشتم که کار کردم و کتاب خریدم

اونقدر علاقه داشتم که هدفم رو چسبوندم به سر در اتاقم

داروسازی شهید بهشتی ....

اخه مگه چی میشه .. منم وارد اون دانشگاه بشم ... چی میشه خب ...نه میخوام بدونم واقعا چی میشه ؟

حجم درس ها زیاده ؟ درست

مشغله ها زیاده ؟ درست

اما من چرا هی فراموش میکنم خدام هم بزرگه ؟؟؟

....

ربات. در پی داروساز شدن :/

آقای ربات
پنجشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۶
13:59
درحال بارگذاری..