وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

چه کار کنم؟

بارها شُسته ای...نخواهد رفت
ردّ خون من است روی تن ات
نعش یک ببر منقرض شده ام
وسط بیشه زار پیرهن ات

عشق، دور است...بی سرانجام است
قطره ای آب، قبل از اعدام است
گریه ات دام، خنده ات دام است
منطقی نیست دوست داشتن ات!

خاطرات تو را قطار کنم؟
ناسزا بشنوم، فرار کنم؟
تو بگو عشق من! چه کار کنم
با تو و عاشقان بد دهن ات!

با سرانگشت های خسته ی من
مهربان شو کتاب ممنوعه
سهم چشمان بی قرار من است
سطرهای نخوانده ی بدن ات!

صلح کردیم و زنده دفن شدیم
جنگ پیدایمان نخواهد کرد
گرچه از زیر خاک بیرون است
دست سربازهای بی کفن ات...

| حامد ابراهیم پور |

آقای ربات
پنجشنبه ششم دی ۱۴۰۳
13:56
درحال بارگذاری..

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

محمد علی بهمنی

آقای ربات
یکشنبه دوم دی ۱۴۰۳
13:57
درحال بارگذاری..