وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

امیدهای ناممکن

ما امیدی نداریم
که باد شکوفه‌های سیب را
برای ما به ارمغان بیاورد
دانسته‌ایم
بدون شکوفه‌های سیب
بدون حرمان‌های زودرس
می‌توان
زندگی کرد
هرچه برای ما محبوب شد
در یخبندان شب
شکست
من بر باد نرفتم
اما خیابان‌های پاریس
باران‌های پاریس
آن تلویزیون سیاه و سفید
در مدخل مسافرخانه
که فیلم رؤیای شیرین
رنه کلر را نشان
می‌داد
مرا به آتش می‌کشد
چاره چیست
آیا باید فراموش
کرد
یا باید در شفافیت آب‌های ناممکن
به دنبال عکسش بود
که هنوز خنجری را که در سینه‌ی من
به یادگار گذاشته است
در سینه‌ی من مانده است
گاهی از جراحت خنجرش
از خواب می‌پرم
خیال می‌کنم
می‌خواهند مرا
به زور سوار آمبولانس
کنند
راستی نجات در چیست
در فراموشی
در خیرگی به شمع‌هایی که به پایان
می‌رسند
به یاد آوردن کافه‌های
جوانی در تهران، لندن، ژنو
نیویورک، بیروت
که با حضور زنان
تا بی‌نهایت وسعت
پیدا می‌کردند
و آینه‌هایی که جوانی مرا
نشان می‌دادند
پس
فراموشی است
فراموشی خواهد بود
ساده و حرمان‌زده
در باران مانده‌ام
فراموشی را به تنهایی
با خودم تکرار می‌کنم

- احمدرضا احمدی

آقای ربات
دوشنبه پنجم آبان ۱۴۰۴
22:54
درحال بارگذاری..

دیگه گریه‌ام نمیگیره..

خانم دکتر میگه چرا گریه نمیکنی؟ بهش میگم نه تنها گریه، من دیگه توان بروز هیچ حسی رو ندارم! خشم! عصبانیت! ناراحتی، گریه هیچی... نمیدونم قرصا زیادی اثر کردن یا زندگی منو سِر کرده. من هنوز دلم برات تنگ میشه. هنوز گاهی وقتا امید دارم که برگردی! ولی وقتی یاد خاطراتمون میوفتم نه میتونم گریه کنم و خالی شم، نه میتونم عصبانی شم ازت.. یه وقتایی که میام از تو بنویسم، با خودم میگم این نوشتنا هم تکراری شده و هیچکسی نمیخونه! بعد متن نصفِ نیمه‌ای که نوشتم رو انتخاب میکنم و پاکش میکنم و صفحه رو میبندم.. نمیدونم. اصلا از این به بعد میخوام به جای سه نقطه، دو نقطه بذارم. یه نقطه برای تویی که خودتو تموم کردی و یه نقطه برای منی که تموم شد..

آقای ربات
یکشنبه چهارم آبان ۱۴۰۴
23:41
درحال بارگذاری..

آیا مطمئن هستید؟!

شمارتو پاک کردم! ... خیلی یهویی گفتمش نه؟ یا خیلی فکر کنم یهویی این کار رو کردم نه؟ مثلا اول باید اون قلب بنفش رو ازش برمیداشتم بعد اون "جانم" آخرش رو برمیداشتم، بعد اسمتو پاک میکردم فامیلی‌تو با یه "خانم" اولش مینوشتم و بعدش پاک میکردم! هووم... اینطوری هم میشد. ولی خلاصه پاک کردمش... وقتی قرار نیست زنگ بزنی که اسمت بیوفته رو گوشی و نیشم وا بشه یا پیامی ازت ببینم و بپرم رو گوشی، خب باشه چه فایده‌ای داره جز اینکه هی میام چکت میکنم ببینم عکس جدید گذاشتی؟ و میدونم اگر گذاشته باشی حالم خراب میشه میوفتم کف اتاق و افسردگی و... هااا... ولی بازم انجام میدم! بازم میام چک میکنم! گاوم! تا صبح گاوم...

موقعی که انتخاب کردم اسمتو و دکمه حذف رو زدم، پیام اومد که "آیا مطمئن هستید؟" یه مکث کردم و برای آخرین بار زیر لب خوندم اسمتو... با اون جانمِ آخرش. چی بگم؟ نخواستی دیگه... زور که نیست...

آقای ربات
پنجشنبه یکم آبان ۱۴۰۴
21:16
درحال بارگذاری..