وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

از اونا روزا که نمیدونی چته !

بعضی وقتا یه چیزی رو میخوای ، دلت آرومه که دعا میکنی و میگیریش

یه پولی نیاز داری ، کار میکنی به دستش میاری

دلت نوشیدنی میخواد ، برای خودت میخری

ولی بعضی وقتا دلتنگ کسی هستی

که رفته ، که نیست

حالا تو هی گریه کن

هی دعا کن

رفته

برنمیگرده..

یه روزایی هر چی خودتو بزنی به نفهمیدن

بری سراغ سازت ، بزنی و بزنی و مثلا دلتو خالی کنی

قلم کاغذ برداری بنویسی

نه .. انگار فایده نداره

انگار آسمون ابری و تنهایی تو خونه و مرور خودکار یه سری چیزا تو مغزت

قراره امروز تو رو از کار و زندگی بندازن

فایده نداره

حالا هی خودتو بزن به نفهمیدن

هی خودتو بزن به ربات بودن و احساس نداشتن

فایده نداره..

آقای ربات.

آقای ربات
پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۷
0:59
درحال بارگذاری..

برگشت / شروعی جدید

نگاهی پر از خستگی

به تمام خستگی های آخر هفته روی میز

کلی کار عقب مانده

کلی برگه و خط خطی و مداد و خلاصه ..

یه اتاق بهم ریخته !

همچنان افسرده ولی ساکت تر !

همچنان بهم ریخته ولی پر احتیاط تر !

رک بگویم

برگشتنم را دوست ندارم

دوباره شروع کردن به نوشتن را دوست ندارم

حس میکنم اینجا محدود شده..

کاش میشد یک سری چیز ها را حل کرد

یک سری حرف ها را پس گرفت

یک سری حرف ها را پس داد !

تمام مطالب قدیمی را میخوانم و اگر خوب بود میگذارم باشد..

کمی طول میکشد ولی تمام میشود

آقای ربات برگشت :))

آقای ربات
چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۷
1:0
درحال بارگذاری..

ولگرد

ساعت هاست که میخواهم برایت بنویسم

بنویسم و باز به کل دنیا بفهمانم من عاشقت هستم

اما انگار بعد تو که رفتی

تمام کلمه ها رفتند

تمام خوبی ها

تمام عشق ها

تمام شمعدانی ها پژمرده شد

بیخیال

دیگر خسته شدم از این همه حرف های تکراری

از التماس های مخفی

از داد و فریاد که اینکه آهای .. من عاشقترینم !

خب که چه ؟؟

کسی چه میداند چه در دلم گذشت ؟؟

کسی چه میداند چه چیزی را پشت سر گذاشتم ؟

ولگرد تمام خیابان های شهر که هیچ تمام خیابان های استان شده ام

از این طرف به آن طرف

از آن طرف به این طرف

بعد از ساعت ها گم شدن در میان انبوه آدم ها

متوجه میشوم ساعتم را برعکس بسته ام

گمان میکرده ام که ساعت سه بعد از ظهر است

اما شب شده .. ساعت نه و نیم شب است

گم شده ام

در میان رفت و آمد ها

رفت و آمد لحظه ها

آدم ها

سیاهی ها

سایه ها

باد میوزد

خیلی شدید

چرا من متوجه نشده ام که شب شده ؟؟

چرا من اینقدر گیج شده ام ؟

چرا فراموش کردم کاپشنم را بپوشم ؟؟

چرا فراموش کردم وسط زمستان است ؟

کم کم دارد وقت خوابت میرسد

خوابی که رفتنت از چشم های من گرفت

من عمریست که از خواب به خواب فرار میکنم در بیداری !

تو چه ؟

تو خوب میخوابی ؟ شب ها خواب های خوب میبینی ؟؟

دوباره پایم سر خورد و افتادم در یادت

هنوز مراقب خودت نیستی؟

مثلا وقتی سیب پوست میکنی دستت را میبری ؟؟

یا مثلا مراقب خودت نیستی که یه وقت سرما نخوری ؟؟

نگو آری .. نگو آری بانو

تو خود هم میدانی که من در درد دوری ات ماندم

تو خود میدانی که من در نگاه به جای خالی ات پیر شده ام

دیگر نگذار در غم حال بد تو بمیرم

مرا نکش

هنوز میخواهم یادت کنم ، هر روز و هر شب

با اینکه میدانم تو یک لحظه هم دیگر مرا نمیشناسی ..

نمیدانم چرا .. نگفتی

ولی من هم تلافی میکنم .. نمیگویم چرا اینقدر درگیر تو ام !

چرا اینقدر یکهو سردم شد امشب ؟؟

انگار امشب بیشتر نیستی..

انگار امشب بیشتر در تنهایی های من میخندی

در تمام جهات مغزم

در تمام گوش هایم میشنومت

در تمام چشم هایم میبینمت

تمامش میکنم باشد ...

تمامش میکنم

شاید زیر این برف هایی که میبارد دفن شوم

شاید هم بروم خانه

در هر حال

تمامش میکنم و تمام میشوم

...

شاه سیاه.

آقای ربات
چهارشنبه سوم بهمن ۱۳۹۷
20:30
درحال بارگذاری..