وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

حلقه بینهایت

یک حلقه بی نهایت

من داخلش به دام افتاده

راه فراری نیست

راه نجاتی نیست

زمان استراحتی نیست

تفریحی نیست

خوشی نیست

لبخند نیست

کار هست و جبر و درد و تاریکی

دارم به اوج خودم میرسم

من در این حلقه بینهایت

بزرگ میشوم

اما شیطانی بزرگ میشوم...

آقای ربات.

آقای ربات
شنبه سی ام تیر ۱۳۹۷
20:3
درحال بارگذاری..

روزهای فراموشی 4

یه هوای آفتابی

شهر خلوت

یه نسیم خنک

دیگه بیخوابی تو چشمام نیس

ولی اشک چرا

دلم از سنگفرش های توی خیابون هم یخ تره

دارم به این فکر میکنم

چرا تموم نمیشه

چرا فراموش نمیشه

چرا این جنگ تموم نمیشه

من که مات شدم

من خیلی به پاش نشستم .. خیلی

اما

چرا برنگشت ؟

یواش یواش شروع میشه

رفت و آمد آدم ها

با قصه های مختلف

یکی تو ماشین داره با گوشی حرف میزنه و مدام داره بوق میزنه و

به ماشین جلوییش داد و بیداد میکنه

یه مادری داره بچه اش رو مجبور میکنه آمپولش رو بزنه

یه پسری با دوستاش دارن در مورد فلان بازی جدید بحث میکنن

اون طرف ها یه گنجیشکی با ترس و استرس یه جا نشسته و داره دونه های ریزی رو میخوره

زندگی

یه مجموعه منظم از بی نظمی ها

یه مجموعه معقول از بی عقلی ها

زندگی

عجیب و ساده

سخت و تاریک

هزار مشکل داشتم

که اینم روش اضافه شد

شد هزار و یک مشکل

دلم براش تنگ شده

چون

هر جوری هم که بد بود

بازم هزار مشکلم رو باهاش از یادم میبردم

آره ..

همین.. دلم براش تنگ شده.

آقای ربات.

آقای ربات
پنجشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۷
20:4
درحال بارگذاری..

سمی کالن (;)

یادم میاد

مینوشتی ، مینوشتی و خسته نمیشدی

به آخر خط که میرسیدی میگفتی

حالا وقتشه

و من دکمه سمی کالن رو میزدم

چیزی از کامپیوتر نمیدونستم

حتی نمیدونستم اسم اون صفحه ای که پر کلید بود چی بود

اره .. نمیدونستم کیبورد چیه ولی

رنگ مشکی لاک رو انگشتات با صفحه کلید هماهنگی خاصی داشت

انگار قشنگ ترین منظره دنیا بود

صبح تا غروب

من چشمام خیره به دستات بود

که با چه مهارت خاصی و با چه سرعتی کلید ها رو فشار میدادی

هر وقت میرفتم غرق بشم رو تیرگی نگین انگشتر دست چپت

یه نگاه بهم میکردی و با آرنجت میزدی به پهلوم و میگفتی

باز که حواست پرت شد

بزن دکمه رو :)

من الان فهمیدم برنامه نویس بودی

الان فهمیدم سمی کالن یعنی چی

الان فهمیدم چه مسئولیت بزرگی به من داده بودی !

سمی کالن کاراکتری هستش که تو اکثر زبان های برنامه نویسی تو آخر دستور ها باید گذاشته بشه

و من همیشه پایان تمام دستور های تو بودم

من سمی کالن تو بودم

این روزها استفاده از این دکمه خیلی سخت شده

چون کسی نیست که دستوری تایپ کنه

من

تو

انگار مکمل هم بودیم

اما

من

سمی کالن قصه عاشقانه ات شدم

و

تو

قصه ات را با من تمام کردی...

آقای ربات.

آقای ربات
چهارشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷
12:46
درحال بارگذاری..

کودکی من

تنهایی او را مجبور کرده روزها را تنها بگذراند

نه هم بازی

نه هم صحبت

نه دوستی

نه کسی که به او توجه کند

صبحانه ای در کیف و یک تفنگ اسباب بازی در دست

به کجا ؟

نه مهد کودک

نه پارک

نه جایی زیبا برای تفریح

یک بیابان دورافتاده با پر از سنگ و خاک و خار

هوا گرم و آفتابی

آنقدر که تنهایی ها را بخار کرده

کودک مشغول بازی و سرگرمی است

با ؟

دوستان خیالی :)

در ؟

دنیای خیالی :)

کسی نیست او را برای ناهار صدا بزند

البته که ناهاری هم نیست :)

ساندویچش را با بغضی که نمیداند چیست ، گاز میزند

او چیز زیادی نمیداند

چیز زیادی نمیخواهد

کودک است

دلش پاک است

دعوای مادر و پدرش را بازی فرض کرده

شب که شود

مادربزرگی نیست که برایش قصه بگوید و نوزاشش کند

هست اما

مشغول کار

همه مشغول کار

برای چه ؟

برای ادامه زندگی با همین روزها ؟؟؟

همین تنهایی ها و همین بغض هایی که کودک نمیداند چیست ؟

ولی با حسرت بزرگ میشود ؟

نمیداند محبت چیست اما با حس خالی بودن از محبت بزرگ میشود

پدر میرود

مادربزرگ میرود

عمه میرود

پدر بزرگ میرود

همه میروند

به کجا ؟ بهشت :)

یک بهشت خیالی ..

آدم های بد که به بهشت نمیرود ...

یک روز میرسد

که نوبت من شده

نوبت همین کودک خالی از هر چیز خوب

خالی از عشق

محبت

خالی از شادی

پر از بغض و حسرت و اندوه

پر از غصه و تنهایی

پر از تاریکی

من هم میروم ..

اما نه به بهشت

نه بهشت خیالی

نه بهشت واقعی

من

مقصدم جهنم است .. جهنمی تاریک..

کودکی من

با یک جمله تکمیل میشود

"تبدیل یک قلب قرمز و کوچک به یک قلب سیاه و بزرگ :) "

آقای ربات.

آقای ربات
دوشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۷
20:5
درحال بارگذاری..

خریدار

در دنیایی پا گذاشتیم که کسی به تاریکی ها بها نداد

کسی دلش غم نمیخواست

گریه چیز بدی بود

به ما یاد دادند مرد گریه نمیکند

اما کاش میگفتند مرد گریه میکند فقط

فقط دیده نمیشود..

اینجا قلم وقتی خریدار پیدا میکند که از خوشی ها بنویسد

از دنیای رنگی

از شادی های مزخرف

از تعریف جک های بیمزه

یا شاید خاطره هایی قشنگ با پایان خیلی قشنگ تر

اینجا زندگی با درد ، ننگ محسوب میشود.

مشاوره میدهند و ادای روانشناس ها را در می آورند که خوب شوی

که بخندی و بخندانی و تف کنی به تمام بدبختی های دنیا

انگار نباید باشند

انگار غم و غصه نباید باشد

من

اشتباهی در این دنیا وارد شدم.

در دنیایی که مال من نیست

در دنیایی که من را نمیپذیرد

آقای ربات.

آقای ربات
دوشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۷
20:5
درحال بارگذاری..

روزهای فراموشی 3

به خواب بروی و در خوابت باشد

از خواب بپری و کنارت نباشد

اذان بگویند و مست شوی

در مستی گریه کنی و غرق شوی

داد بزنی و مشت بکوبی به دیوار اتاقت

مثل حیوان وحشی گم کرده باشی راهت

حواست نباشد نباشی نباشد

کنارت بخواهیش نخواهی نخواهد

زمین و زمان را بدوزی بهم تا که شاید

چشم به راهش بشینی تا که روزی بیاید

زیاد اهل مطالعه شعر نیستم اما فکر میکنم شکل شعر های سید مهدی موسوی شد !

شعر گفتن

فقط یک دل تنگ میخواهد و

یک دنیا خاطره در یک ذهن..

قافیه چیدن کار سختی نیست !

آقای ربات.

آقای ربات
یکشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۷
20:8
درحال بارگذاری..

بی صدا . بی احساس (دو سالگی وبلاگ)

یه نگاه به چپ

یه نگاه به راست

یه نگاه به ساعت

امروز 23 تیر ماه سال 1397

یه نگاه به عمر وبلاگ : 730

یه عدد خاص !

جمع دو عدد 365

عه ! وبلاگ دو ساله شده !

چه بی صدا

چه بی خبر

چه بی احساس !

چه غریب :)

تو این دو سال ، چه اتفاق هایی که نیوفتاد

به چه چالش هایی که کشیده نشدیم

افسرده شدیم

مردیم و دوباره زنده شدیم

شکست خوردیم

یه سری اومدن حالمون رو خوب کنن

شدن یکی از دلیل های حال بدمون

یه سری راهکار دادن و پایدار نبود

خیلی ها هم خوب بودن

نوشتن

آغاز یه دنیای جدید بود

مرسی آقای ربات

که 2 ساله منو تحمل میکنی

مرسی از همه دنبال کننده ها

از همه اونایی که وبلاگ من رو میخونن !

یه تشکر هم بکنم از اونی که خواست بنویسم

و من برای اولین بار .. به خاطر اون .. نوشتم

مرسی bzb

نمیدونم کجایی .. اما همیشه به یادتم یار قدیمی!

و ..

همین ..

وبلاگ دو ساله شد ...

آقای ربات.

آقای ربات
شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۷
11:11
درحال بارگذاری..

روزهای فراموشی 2

دیشب خواب دیدم

با سرعت داشتم تو جاده میرفتم

فک کنم دوچرخه داشتم

شایدم موتور بود .. نمیدونم

فقط میدونم سرعتم زیاد بود که یهو از جاده منحرف شدم

یا جاده از من منحرف شد ! نمیدونم

فقط میدونم وارد یه شهر تازه شدم

خیلی اتفاقی

یه حس و هوای عجیبی داشت اون شهر

هوا خنک

همه جا سرسبز بود

پر بود از در .. هر دری رو باز میکردی میرسیدی به یه جایه خاص

یه در رو باز کردم

پر بود از اسکلت های کوچولو .. خیلی کوچولو !

یهو منو دیدن زنده شدن

چه سرعت زیادی هم داشتن :))

من فرار میکردم و اونا دنبالم

همه در ها رو باز کردم که ببینم راه خروج کدوم طرفیه

اما پیدا نمیشد .. ولی بالاخره تونستم بیام بیرون از اون شهر

اما دیگه دوچرخه ام نبود !

یه نگاه کردم به پشت سرم تا دوباره برم داخل

اما

زیر پام خالی شد و من رفتم تو !

بعدشم با یه حس فشار بیدار شدم !

روز های فراموشی تو ، روزهای آشفتگی سختیه .. !

:)

آقای ربات.

آقای ربات
جمعه بیست و دوم تیر ۱۳۹۷
20:9
درحال بارگذاری..

روزهای فراموشی

شاید امروز ، اولین روز فراموشی تو نباشد

اما قطعا سخت ترین روزش هست

به جای تو

یک بغض تلخ کنارم نشسته

یک زندگی سیاه در آینده منتظرم است

یک عالمه خاطره هم در گذشته جیغ میکشند

به جای تو

اینجا هیچ چیزی وجود ندارد

شاید من زیادی بزرگت کرده ام

بدون تو فقط خودت وجود نداری

البته که تو همه چیز هستی ...

همه چیز بودی

نمیتوانم بمانم

قدم میزنم و مرور میکنم

پیر میشوم و میمیرم

اما فراموشت میکنم

به خدایی که برایت بیگانه بود قسم

فراموشت میکنم

من اگر نتوانم این کار را انجام بدهم

بهتر است که بمیرم....

امضا.آقای ربات.

آقای ربات
پنجشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۷
20:10
درحال بارگذاری..

آخر قصه

تو را چه بنامم ؟؟

پایان موقتی درد ها ؟

شروع درد های بدتر ؟

تو را چه صدا کنم ؟؟

شروع قصه ای عاشقانه و پاک ؟

یا پایان تمام عاشقانه ها؟

تو را با چه به یاد بیاورم ؟

با بوی خوش شمعدانی ها ؟

یا با طعم شور اشک ها ؟

تو چه بودی ؟

تو چه شدی ؟

تو از کجا آمدی ؟

به کجا رفتی ؟

به کجا رفتی ؟؟

ته این قصه را چرا شستی ؟

آن هم با اشک های من ...

تو فرشته نیستی

تو فرشته بودی

تو قاتل نبودی

تو قاتل شدی

قاتل احساساتم

قاتل چیزی به نام عشق میان ما

قاتل لبخند و شادی های موقت

نه نه

همه این ها را فراموش کن

از تو تعریف بهتری دارم

تو

دخترکی خردسال بودی

که مرا مثل یک عروسک در دستانت بازی دادی

برایت تازه بودم

شعر خواندی برایم

از قشنگی های روزگار تعریف کردی

دنیایت قشنگ بود و دنیایم را قشنگ کردی

و وقتی دلت را زدم

آرام آرام دور شدی

یک آن نزدیک شدی و مرا یک لگد محکم زدی و از پنجره اتاقت پرت کردی بیرون

دیگر سخنی نیست برای وصفت

برای تمام بودن ها

گذشته ها

فعل های ماضی

صفات ناپایدار مثبتت

از تو

یک دنیا ممنونم ...

...

..

.

آقای ربات.

آقای ربات
سه شنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۷
20:10
درحال بارگذاری..

باگ تنهایی

تو دنیای کامپیوتر به چیزی میگن باگ که ناخواسته باشه ..

یعنی برنامه نویس نمیخواسته که اون چیز باشه .. و بودنش برای برنامه نقطه ضعف محسوب میشه

باگ ها به خودی خود بد نیستند .. اما وقتی نمایان میشن و همه از وجودشون خبردار میشن

میتونن بد باشن

کسایی میتونن با استفاده از همین باگ ها به برنامه آسیب بزنن

تو دنیای واقعی هم همین چیزا رو داریم

باگ ها

هر کسی یه سری باگ داره

یه کارهای ناخواسته

یه اشکال ها

یه سری عادت های بد

آدم میتونه خودشو با این باگ ها وفق بده .. طوری که براش آزاردهنده نباشه

اما باید مراقب باشه تا کسی اون باگ ها رو نبینه

یکی از این باگ ها ، باگ تنهاییه

هر کسی به خودی خود تنهاست .. همیشه یه حالت تنهایی تو سرشه

از این تنهایی لذت میبره

از تنهایی زندگی کردن لذت میبره

باید مراقب باشی که این لذت تموم نشه

که یکی نیاد و باگ تنهایی تو رو نفهمه

که اگه بفهمه

میتونه ازش سو استفاده کنه

اگه بفهمه یعنی تو بهش قدرت دادی که بتونه بهت آسیب بزنه

باید باگ هات رو مخفی کنی

شاید کسی نباشی که بتونی همه باگ هات رو دیباگ(روشی برای رفع باگ ها) بکنی

اما متونی اونا رو پشت کد های دیگه مخفی کنی.

آقای ربات.

آقای ربات
یکشنبه هفدهم تیر ۱۳۹۷
20:11
درحال بارگذاری..

بی عنوان

میدونم

میدونم .. تحمل این اوضاع سخته

و میدونم تموم درد تنهایی رو فقط من میکشم و اون خیالش نیست

نمیخوام دیگه الکی از عشق بنویسم

فکر میکردم میشه عشق رو با نوشتن معنا کرد

اما نه .. باور هامو ریخت

وقتی نوشت دوستت دارم و نداشت

وقتی نوشت تا تهش باهاتم و نبود

وقتی نوشت فقط تو و نبودم !

نبودم ..فقط من نبودم

حتی همون دوستت دارم هاش و قربون صدقه رفتن هاشم بعدا فهمیدم که تیکه کلامش بوده

میدونم

من هنوز میتونم که بفهمم

قلبم رو از دست دادم

ولی مغزم رو نه

دارم به این فکر میکنم چقدر از خودم رو از دست دادم

و چقدر از خودم رو نیاز دارم تا بتونم به زندگی عادی برگردم

آره .. شاید حدس زده باشی که میخام برم

اما نه از اینترنت

نه

هستم .. با همین آقای ربات

دیگه حتی نمیخوام به زندگی عادی برگردم

شاید صفحه اینستاگرامم رو که پر از پیغام های انگیزشی مسخره بود رو بستم

شاید دیگه به اکانت تلگرامی که اون توش بوده دیگه سر نزنم

شاید دیگه نشم اون پسری که همیشه درگیر رفتن ها بود

میدونی

شاید دیگه نه کسی باشه و نه کسی بیاد

شاید این همه اتفاق خوب بیوفته

ولی من هنوز زنده باشم !

بعد از اون رو نمیدونم

شاید یه راهی باز شد .. شاید مثلا تونستم کنکور قبول بشم

و وارد یه فضای بهتر شدم

و از این چهار دیوار جهنمی خلاص شدم

شاید برای همیشه توش حبس شدم

نمیدونم

دلم الان میخواد برف بباره .. زیاد .. خیلی زیاد ..

برم رو برفا بخوابم

و اونقدر سردم بشه که دیگه نتونم فکر کنم

حداقل به عشق فکر نکنم

عشقی که این روزا مرده

و من فکر میکردم هنوز میشه با مرده ها زندگی کرد.

میدونم .. میدونم حرفام باید یکم عجیب به نظر برسه

شاید باور نکنی اما هنوز عنوان مطلبم رو ننوشتم ولی نگران کلی غلط املایی ام که ممکنه بالا داشته باشم

میخوام همون باشم

همون ربات گیج و شلخته و پر از مشغله

که آخرین گزینه برای تفریح هاش عشقه

دقت کردی ؟ تفریح !

تازه اونم آخرین گزینه

آره

درست حدس زدی

میخام دوباره بد بشم

یه حرف هم با تو دارم

تویی که هیچوقت این متن رو نمیخونی

ولی من مینویسم.

"روزایه قبل تو بد بود ، روزایه بعد تو بدتر میشه"

این وسط فقط یه استراحت کوچولو بود تو دنیایه الکی اما خوشگلت..

نگران من نباش .. من با بدی ها بزرگ شدم .. با رفتن ها .. با تنها موندن ها و سیاهی ها و تاریکی ها

من همینطوری راحتترم

راستی..شاید بعد از این دور خودم سیم خاردار بکشم

که کسی نخواد حالم رو خوب بکنه ! مرسی .. حال من خوب هستش !

شاید بیشتر رمان بخونم .. البته این تایم باقی مونده . چون به محض اینکه مرداد بشه دوباره شروع میکنم و درس میخونم

دارم فکر میکنم به اینکه روز تولدت چطوری عادی به نظر برسم

کار سختیه اما شدنیه

شاید فکر بکنی چه سنگدلی ام

اما صبر کن عزیزم

هنوز کجاشو دیدی ؟؟؟

:)

میدونم

میدونم بازم زیاد نوشتم .. میدونم هیچکس حوصله نداره این چیزا رو بخونه

میدونم هیچوقت فرصت نشد بزرگ بشم .. من همیشه کار کردم و به هیچ چیزی فکر نکردم

به بزرگ شدن .. به تفریح کردن .. به نمیدونم .. خیلی از کار هایی که همه انجام میدن .. همه عادی ها

مثل تو .. من یاد نگرفتم بیخیال باشم

من همیشه زندگی رو سخت گرفتم و میگیرم ..

میدونم.

میدونم....

آقای ربات.

آقای ربات
یکشنبه هفدهم تیر ۱۳۹۷
20:10
درحال بارگذاری..

حلقه تکرار

یک وقت هایی میشینم و فکر میکنم

به اینکه چرا اینطوری شده .. دنبال علت میگردم

میگردم و هیچوقت به نتیجه ایی نمیرسم

انگار یه جاهایی از کدنویسی هام رو پاک کردن ..

انگار یه جاهایی رو نخواستن که بتونم تحلیل کنم

و همیشه برام یک سوال بوده

چرا من هیچوقت معنی خانواده رو نفهمیدم ؟

چرا هیچوقت نشد معنی عشق و احساس رو بفهمم ؟

چرا بچگی نکردم

چرا تفریح نکردم

انگار اینا برای من کدنویسی نشده بود

من

فقط یه حلقه تکرار داشتم

یه حلقه که شرطش این بود

اگر هنوز موفق نشدی ، ادامه بده

و من

با اینکه میدانم هرگز موفق نخواهم شد

اما مجبورم هربار ادامه بدهم.

آقای ربات.

آقای ربات
شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۷
20:47
درحال بارگذاری..

5ماه

روزها چیزایه عجیبی ان

وقتی به تقویم اتاقم نگاه میکنم که پر از نوشته و یادآوره

انگار کل دنیا رو مچاله کردم و جا کردم تو تک تک خونه هاش

به بعضی روزاش نگاه میکنم و لبخند میزنم و رد میشم

اما یه روزایی هست

که هاج و واج و با یه بغض تلخ وامیستم و نگاهشون میکنم

مرور میکنم

امروز روز خاصی نیست

اما من ازش گله دارم

من امروز رو دوست ندارم

میدونی .. منظورم اینه

کسی چه میدونست اینطوری بشه ؟!

که یه پسر وقتی داره اتاقش رو مرتب میکنه چشمش بخوره به این تقویم لعنتی

امروز رو ببینه

اما 5 ماه قبل یادش بیاد ؟!

کسی چه میدونست که قرار نیست وقتی امروز رو دید لبخند بزنه

قراره دلش بلرزه

تو دلش بگه الان کجاست ؟

داره چیکار میکنه ؟

آیا حالش خوبه ؟

میره تو پوشه عکس هات

میره تو پوشه صداهات

میره تو پوشه حرفایی که بهش زدی

مرور میکنه

یه خورده بهم میریزه

اما یهو

حرف آخرت یادش میاد

که گفتی

اگه منو دوست داری ، زندگی کن ..

نبینم دیگه حرف از مردن بزنی هاا ..

به خودش میاد

موهایه پریشونش رو میزنه یه کنار و مرتب میکنه

دکمه های پیراهنش رو کامل میبنده

ساعتش رو میبنده به دستش

آماده میشه ..

دسته کلید و کیفش و موبایلش رو برمیداره و

میزنه بیرون ..

چون اگه بمونه خونه ، دیوونه میشه ..

چون صدای خنده هات همه جا رو پر کرده ..

چون این پسر اسم تو رو همه جا نقاشی کرده ..

چون اگه بمونه خونه ، میمیره ...

میخواد زنده باشه و زندگی کنه ...

آره میخواد زندگی کنه .. چون دوستت داره

چون دوستت دارم..

دورت بگردم ...

شدی کل زندگیم و همه جا باهام هستی ..

حتی همین الان توی خیابون .. کنارمی

اما

از کجا میدونستم دیگه حتی اجازه ندارم بهت پی ام بدم که کجایی و چیکار میکنی ...

تو میدونستی قراره اینطوری بشه ؟؟..

من نمیدونستم...

پنج ماه گذشت ..

از اون شروع زیبا

زیبایه من

نمیدونم قراره 5 ماه دیگه چی بشه

اما

مرسی به خاطر این 5 ماه زندگی !

آقای ربات....

آقای ربات
پنجشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۷
20:47
درحال بارگذاری..

خیلی کثافتی

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

| خیلی کثافتی |

| خیلی کثافتی |

| خیلی کثافتی |

| خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | یادگاری از خوشگلترین تیکه بد زندگیم :(

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | 12 تیر 1397

خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

آقای ربات
چهارشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۷
20:48
درحال بارگذاری..

مردن به وقت تابستان

سردرد ، سردرد ، سردرد

انتظار ، انتظار ، انتظار

فکر و خیال ، فکر و خیال ، فکر و خیال

من دارم دیوونه میشم

+ بهشون نگو ..

چرا بهشون نگم ؟؟ اونا خودشون میدونن

+ اونا ازت سواستفاده میکنن

خفه شو عزیزم !

من دارم دیوونه میشم .. دیوونه ام کرده ..

سرم داره منفجر میشه

نمیدونم کی ام

نمیدونم چی میخام

سرم داره منفجر میشه

لعنتی دلمم شکسته

هیچی از من نمونده

مغزم ویروسی شده

سرم داره منفجر میشه

دارم دیوونه میشم

اینا چی ان دیگه خدایا ؟؟

+ چیا ؟؟ ببینم ؟

همینا که روی گونه هام سر میخورن ..

+ اینا که اشکن دیوونه .. پاک قاطی کردیاا

من دیوونه شدم .. من دیوونه شدم

آره من هیچی حس نمیکنم

حتی اشک روی گونه هامو

حتی بغض تو صدامو

این اشک ها یه روز تک تک قطره هاشون اسید میشه رو قلبت حالا بذار ...

این بغض ها یه روز لحظه به لحظه شون سنگ میشه میخوره تو سرت حالا بذار ..

مگه الکیه

مگه الکیه

به همین راحتی

همه چیو بهم بزنی و بری ؟

+حالا که رفته ؟؟ با گفتن این حرفا فقط سر من رو هم درد میاری عزیزم !

تو گوش نکن . به تو چه اصلا ؟؟

من نمیخوام بدون اون باشم .. من بدون اون من نیستم .. من هیچی نیستم بدون اون

من اونو میخام

من همون لعنتی رو میخام

من نمیتونم طاقت بیارم

من دیوونه شدم

دیوونه ام کرده

من نمیتونم

نمیتونم

نمیتونم

+اگه نمیتونی ، پس بمیر

...

+: +ها هیولایه درونم بود :)

پ.ن : قشنگ ببین چیکار کردی .. خدا نکنه یه روز سرت بیاد چون میدونم چقدر نازکی .. میدونم میشکنی :(

آقای ربات.

آقای ربات
چهارشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۷
20:47
درحال بارگذاری..

انتخاب اشتباه

همانی که فکر میکردم پاک ترین است

کثافت ترین بود

همانی که فکر میکردم آرام جان من است

طوفان دلم شد

این خوبی ها

این خوشی ها

فقط گرد و خاکی بود

که روی ظاهر اصلی اش مانده بود

تا وقتی که آمدم

مثل باد

وزیدم

عشق ورزیدم

و گرد و خاک ها را از رویش تکاندم

و شد یک آدم دیگر

در تضاد کامل

قبولش سخت بود و هست

به خاطر همین ها

از زندگی سیر شدم

پیر شدم

خیره شدم

به پوچی زندگی

کاش

آن روز که مثل باد می وزیدم

و گرد و خاک ها را میبردم

خودم را هم میبردم

به یک زندگی دیگر

انتخابم اشتباه بود

یا اشتباهم انتخابی بود ؟

نمیدانم

اما

نمیدانم چرا هیچوقت دیگر نتوانستم برگردم

از راهی که رفتم

و به حقیقتی که رسیدم...

دوازدهم تیر ماه سال هزار و سیصد و نود و هفت

متنفرم از این تاریخ ها.متنفرم از زندگی ها.

آقای ربات.

آقای ربات
سه شنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۷
20:57
درحال بارگذاری..

جنگ

جنگ بین بدی ها و خوبی ها

بین تاریکی و روشنایی

بین زندگی و مرگ

بین فقر و ثروت

بین تنهایی و شلوغی

خنده و گریه

راست و دروغ

حقیقت و ...

حقیقت و چی ؟؟؟

اونقدر تلخ و کثیفه که حتی اسم هم نمیتونی روش بذاری

اونقدر قبول کردنش سخته که از درون منفجر میشی

مخصوصا اینکه دیر متوجه بشی

اینکه آدما میتونن هزار شخصیت داشته باشن

وحشتناکه ..

الان که دارم اینو مینویسم

ممکنه غلط املایی تو نوشته ام زیاد باشه چون

دست هام میلرزه

و سرد شده

و لمس شده

و لعنت به این جنگ نامعلوم

که باعث تمام این حال بده

من از این جنگ ها خسته ام :(

کاش کسی باشد و صلح کند

کاش کسی باشد و سواستفاده نکند

از احساسات

از افکار ها

از رویابافی ها

کاش :(

+من لعنتی ؟ یا توی لعنتی ؟

ربات

آقای ربات
سه شنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۷
20:57
درحال بارگذاری..

خودت نخواستی

آره

منم یه روزی خیلی خوب بود

با نشاط و سرحال و خیلی قوی

شکست ناپذیر بودم و پرانگیزه

هیچ چیزی نمیتونست مانع از حرکت من بشه

اما نمیدونم چی شد

از من نپرس چی شد

که خیلی چیزا شد و من قاطی کردم که چی شد

که اینطوری شد

اما هر شب

به امید یه روز خوب بیدار شدم

که بیام و تو وبلاگ بنویسم دارم کار میکنم

دارم حرکت میکنم

اینکه خوبم . اینکه شادم

اما چرا هر روز اومدم و از تنهایی و سیاهی نوشتم ؟

چرا همه فکرم رو گرفته ؟

این افسردگی های لعنتی

قرص هایی که اثرشون داره تموم میشه و نمیدونم بعدش چی میشه

چرا من اینقدر درگیر زمان شدم

چرا از حال لذت نمیبرم

اصلا چرا من دیگه لذت نمیبرم

:)

میگن خودت نخواستی

آره خب

باشه ..

خودم نخواستم

آره :(

ربات.

آقای ربات
سه شنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۷
20:56
درحال بارگذاری..

کثافطِ تمامِ جهان

طعم تلخ خون

رنگ سیاه بغض

تنهایی به اندازه یک بغل

ترس به وسعت عرق پیشانی ام

آشفته به اندازه تمام کاغذ های سیاه و سفید پخش شده روی میز

خسته ام از این زندگی کثافت

یک باد خشک و گرم

چهار دیوار به عرض یک متر و ارتفاع شصت هزار پا

سه مداد ، سه کاغذ ، سی هزار حرف

سکوت .. به اندازه تمام جهان

خسته ام از این زندگی کثافت

یک کلاغ روی تیر برق

یک هوای خاکستری پر از ابر

ساعتی که پیوسته میرود

غروب و صدای اذان

خسته ام از این زندگی کثافت

تیرآهن

صدای زوزه سگ

هوا گرگ و میش

زمین سرد

خسته ام از این زندگی کثافت

جنگ از درون ، از بیرون

وجودم سنگ و بی روح

سردرد ، سردرد ، سردرد

مات ، مات ، مات

خسته ام از این زندگی کثافت

...

خسته ام از این زندگی کثافت

خسته ام از کثافت تمام جهان

...

+هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست (هر هشت ساعت یک بار غرغره شود.)

آقای ربات .

آقای ربات
دوشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۷
20:57
درحال بارگذاری..

رباتگونه

امروز بعد مدت ها برنامه نویسی کردم

بعد مدت ها با کامپیوتر کار کردم

ایمیل های قدیمی را چک کردم

سری به کتاب های قدیمی کامپیوترم کردم

ربات شدم !

بعد از مدت ها درس و استرس و کنکور و آزمون

کمی به خودم برگشتم

این برگشتن زیاد پایدار نیست

سه ماه بیشتر نمیشود

و من دوباره میشوم همان درسخوان قدیمی !

اما ربات این روزها حالش خوب است :)

ربات.

آقای ربات
یکشنبه دهم تیر ۱۳۹۷
16:39
درحال بارگذاری..

انتظار

برای دوستی

از تو چه انتظاری داشته باشم ؟

وقتی بهترین دوستم منو زمین زد ؟؟

برای موندن

از تو چه انتظاری داشته باشم ؟

وقتی موندنی ترین تو زندگیم رفت ؟!

چرا من حرفاتو باور کنم ؟

چرا چت های مسخره و تکرار شدنیتو باور کنم ؟!

اولین نفری نیستی که از این چیزا فرستادی

فاصله بگیر لطفا

فاصله بگیر که من متنفرم از آدمهایی که دو رو دارند !

که زود قضاوت میکنند و میبرند و میدوزند

من متنفرم از قول بودن ها و بی دلیل رفتن ها

دیگر زندگی تکراری شده

اینی هم که میبینی نفس میکشد

که میبینی الکی لبخند چاپ کرده روی صورتش

فقط به خاطر مادرش مانده هنوز ..

وگرنه این زندگی و این چرخه مسخره خیلی وقت هاست که تکراری شده

پس نمان .. زوووود برو .. و دوور شو

نه به انتظار کسی

نه انتظار از کسی

+ربات.

آقای ربات
پنجشنبه هفتم تیر ۱۳۹۷
16:39
درحال بارگذاری..

سالی بزرگ و پوچ

به پشت سرت نگاه میکنی

کیلو کیلو حرف زدی .. حرف زدی .. حرف زدی ..

و فقط خودت میدونی که حرف زدی

به جلوت نگاه میکنی

کیلو کیلو مشکل داره میاد ..

و فقط خودتی و خودت

به سالی که گذشت نگاه میکنی

چقدر در ظاهر باارزش و پر از تلاش بود

و توی باطن .. پوچ ..

به خودت نگاه میکنی

آرزو میکنی که چشم نداشتی ..

که خودتو ببینی .. که صورت بقیه رو ببینی..البته که مهم نیس .. اما نگاهشون درد داره

کاش

کاش مغز هم نداشتی

که هیچی یادت نمیومد

رفیقایه خوبی که رفتن

چیزایه باارزشی که از دست دادم

و

زمان ... که مثل ماهی از دستم لیز خورد و ...

با این اعصاب خراب و این ظاهر آشفته

با این اتاق بهم ریخته و رخت خواب جمع نشده

با قرص و قرص و قرص و یک لیوان آب

چند بیسکویت برای صبحانه

آدم فضایی که نیستم بیخیال باشم ..

این فضا فقط مناسب مردن و خودکشی شده !

تا جایی که یادم می آید

هر سالی که تمام شد آخرش جشن بود

سالگرد تولدم

سالگرد وبلاگم

سال نو

اما این سال فرق دارد

آخرش جشن نیست .. شاید لبخند ظاهری باشد اما جشن نیست

دل خوش نیست و در پایان

سر انجام این سال بد ، یک پایان خوب نیست.

چرا که این من ، دیگر یک من خوب نیست !

+حال به شدت خراب روزهای آخر ..

ربات.

آقای ربات
سه شنبه پنجم تیر ۱۳۹۷
16:40
درحال بارگذاری..