وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

بی شریک

موقع کنکور سراسری، نذر کرده بودم اگر که قبول بشم. اگر داروسازی که آرزوم بود رو قبول بشم. سه ماه تابستون نصف هر چی کار میکنم رو بدم برای کودکای سرطانی... درآمدم اون موقع خیلی زیاد نبود ولی دعایی که کرده بودم دل بزرگی نیاز داشت! دور و برم کسی رو ندیده بودم اینطوری باشه و من از این چیزی که توی وجودم بود، خوشم میومد. خب... قبول نشدم که هیچ، یه سری اتفاقای دیگه هم افتاد که واقعا از اینکه کسی صدامو شنیده باشه نا امید شدم. منکر چیزی نبودم ولی از اون روزا به بعد فهمیدم تنهام. خیلی تنها. تنها کسایی که منو دوس داشتن، یا میتونستن پشتوانه من باشن، مرده بودن. تنها کسی که فکر میکردم صدامو میشنوهه، یا نشنیده بود، یا شنیده بود و کاری نکرده بود. از اون روز که رتبه مو دیدم تا الان، دیگه برای هیچ چیزی دعا نکردم جز یه چیز. اینکه تو برگردی... من هنوزم امید دارم یکی صدامو میشنوهه... یکی که زورش به تلخی تو برسه. ولی خیالی نیست! اگه نرسید خودم میرسم... تو صبر کن. من میرسم...

حالام امروز مهلت ویرایش ثبت نام کنکور ارشد بود، وارد سایت شدم و تیک گزینه سهمیه ای که داشتم رو برداشتم. نه واسه اینکه شعار بدم میخوام برابری باشه! میخوام جوانمردانه رقابت کنم! نخیر! فقط برای اینکه اگر قبول شدم همیشه یادم بمونه این پیروزی فقط سهم خودمه. هیچکسی توش شریک نبوده. تا الان هر چیزی که خودم بهشون رسیدم، خودم براشون جون کندم، بابت تمام چیزایی که دارم، فقط خوشحالیم از اینه که فقط و فقط و فقط خودم بودم که به این چیزا رسیدم. این بی شریکی، طعمی داره که می ارزه به هر چی کمک و دعا و ترحم!

آقای ربات
دوشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۴
23:37
درحال بارگذاری..