49 روز مانده به کنکور ارشد
خسته شدم از اینکه هر وقت برنامه ریختم، دو روز نشد که هیولای آشفتگی و هیولای گمراهی توی اتاقم خونه کردن. اتاقم به طرز عجیبی شکل مغزم شده، روی لپ تاپ چند تا کتاب و روشون دفترچه برنامه ریزیم، روی میز یه نوشیدنی سردی که گرم شده، یه بسته چیپس نصفه، یه روبیک حل نشده. روی اون یکی میز کتاب باکتری روی کتاب ویروس و روی اونا کالیمبا خوش رنگم. روی کیس کامپیوتر کتاب زبان و دفترچه تراپی، چراغ های مودم هی سبز میشن، هی قرمز میشن، هی آبی میشن مشخص نیست وضعیتشون چطوریه. کوله پشتیم روی صندلی، زیپ دوم از جلو نصفه بازه و قرصایی که توشن خود نمایی میکنن. یه عود نصفه سوخته روی کتابخونه قهوهای تیره ام هست، سه پایه دوربینم کنار کتابخونه، خیلی وقته ازش استفاده نکردم، حوصله ندارم ویدیو یوتوب بگیرم. ساعت مشکی کاسیوم واستاده، بقیه ساعت ها توی جعبه ساعت ها توی خونه پایینی از سمت چپ کتابخونهاس. شارژ چراغ مطالعه ام تموم شده، سطل زباله پر از کاغذ های برنامه ریزیه. اونطرف ویولنم داره انتظار میکشه برم تمرین کنم، دو روز دیگه باز کلاس دارم و هیچی تمرین نکردم. و... مغز منم همینقدر بهم ریختهاس. تازه هنوز نصف جزئیات رو نگفتم! باید پاشم خودمو جمع و جور کنم، باید پاشم و برنامه مو به شکل کتبی بنویسم بزنم بالای در اتاق کنار اون برگه که نوشته شده 250... 250 ساعت همش فاصله اس با هدفم؟ تازه 10-12 ساعتشم خوندم... میدونم باید پاشم ولی نمیدونم چطوری. ولی خب فقط اینو میدونم که هر چی زودتر باید پاشم و زیپ کولهپشتی مو ببندم که چشم کسی به داروها نیوفته...