وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

آرزوی بزرگِ کوچیک

فکر نمیکردم یه روزی یه لحظه ای برسه که تو زندگیم فقط 5 دقیقه خواب راحت بدون فکر و خیال، بخوام. تو چشمامو میبندم تو میای، هیولا میاد، سگ سیاه افسردگی میاد، روح سفید آرزوها میاد، تا چشما رو باز میکنم برنامه کنکور رو میبینم، رو گوشیم شمارش معکوس روزهای مونده تا کنکور رو میبینم، کارهای عقب مونده رو میبینم. فقط چند لحظه دلم میخواد همه چی فریز شه تا ببینم باید چیکار کنم! این هفته تراپی نمیرم. هنوز به سوالی که دکتر پرسیده نتونستم جواب بدم. تمرین موسیقی هم نرسیدم، درس هم نرسیدم! پس من این هفته چیکار میکردم! به چی رسیدم؟! حالم خوب نیست. خوب نیست و گوشیم از دور هی داره آلارم میده که وقت خوردن آرامش پین شده اس... فقط خواستم بگم تو با همه‌ی تلخ بودنت، الان اگر وسط این همه تلخی بودی، همه چی شیرین میشد! نمیدونم چرا...

آقای ربات
جمعه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۴
0:18
درحال بارگذاری..