وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

ستاره‌ها

امشب ستاره‌ها رو بی عینکم هم میشد ببینم! اخه خیلی زیاد و پر نورن. خیلی هوا صافه. وقتی راه میری یه حس خنکی صورتتو نوازش میکنه. این هوا جون میده برای پیاده روی، زیاد و طولانی، بعد که به یه سوپرمارکت شبانه روزی رسیدیم، دو تا بستنی هم بگیریم بخوریم! اگه گم شدیم چی؟ بهتر! تو باشی دیگه برام مهم نیست راه کجاس، آدمای دیگه کجان، زندگی کجاست، خدا کجاست..! چون زندگی همینجاس! خدا همینجاس! توی چشمای تو! راه رو هم ستاره ها بهمون نشون میدن. یا هم میریم هر جا ستاره قطبی میره! یا میریم پیش خوشه پروین. من همین دو تا رو بلدم دیگه! اون دب اکبر و اصغر و بقیه رو نمیتونم پیدا کنم... چشمای من بی عینک همینقد زورشون میرسه! یهو دستتو میندازی دور بند اول 4 انگشت دست چپم و میگی زور ما با هم به کل دنیا میرسه!

آقای ربات
پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴
0:15
درحال بارگذاری..