حرفهایی که آدما رو ساکت میکنه
بعضی حرفها به آدم زده میشه که اگه به دقت بشینی بهشون فکر بکنی میبینی بعد از اونا ساکت شدی. حالا ساکت بودن فقط به این معنی نیست که دیگه حرف نزده باشی! گاهی وقتا انجام ندادن یه کار، تکرار نکردن یه رفتار، اینکه کسی از چشمت برای همیشه بیوفته، اینکه یه سری باورها توی ذهنت عوض بشن. من اسم همه اینا رو میذارم ساکت شدن. انگار یه چیزی مثل ذوق و شوق توی آدم خاموش میشه. مثل اون حرف ها که اون شب بهم زدی و شده بودم مثل شاه سیاه شطرنج گوشه بازی که هر خونه قدم میذاشتم کیش بودم. ماتم کردی. اما تو هیچوقت نفهمیدی من بازیکن رو به روت نبودم. یکی از جدی ترین جنبه های زندگیمو هیچوقت دوست نداشتم به بازی گرفته بشه. اونم چی! به دست تو به بازی گرفته بشه. و در نهایت با آخرین سطح از سرد بودن و عوض شدن ماتم کنی! سوالم اینه. حالا چی؟ شاه سیاهو میزنی از صفحه بیرون میکنی؟ مهره ها رو میچینی دوباره بازی میکنی؟ با من؟ با کی؟ کاشکی یه روز دست از این بازی کردنا برداری. قبل از اینکه به کل ساکت نشدم.