وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

نامه‌ای به عمه‌جان

سلام عمه جان. اینکه فکر کنم بعد از رفتنت، دوباره برگشتی به همین دنیا و اینجایی، آرومم میکنه. پس امیدوارم الان هر جا هستی حالت خوب باشه. از صبح روزی که رفتی. روزی که گفتن صبحش پا شدی نماز خوندی، قرآن خوندی، بعدش رفتی :) تنهایی منم شروع شد. آدمای زیادی اومدن و رفتن از اون شب اما تنهایی من اومد، برای همیشه موند، هیچوقت نرفت. دنبال روح تو میگشتم توی هر کور سوی محبتی. اما تنها‌تر شدم. اما به جاش فهمیدم محبت های بعد از تو تله اس. اما فهمیدم آدما میتونن انتخاب کنن چیزی که میگن نباشن و 99.8 درصد مواقع اینو انتخاب میکنن. اما فهمیدم و یاد گرفتم به آدما بی اعتماد باشم و ازشون بترسم. اونجایی که نشستم به این فکر کردم چقدر تو رفتی من تنها شدم، همونجا بود که فهمیدم تنهایی چیه و چی میکنه با آدم.

وقتی یه چیزی رو نداری، میتونی بودنش رو حس کنی. جمله عجیبیه اما بهش فکر کنی میبینی حقیقته. منم از وقتی نبودنت بهم تحمیل شد، بعدش فهمیدم وقتی یکی میگه فلانی پشتمه، پشتم بهش گرمه و اینجور صحبتا، یعنی چی. وقتی رفتم مدرسه و تونستم بنویسم "بهترین رفیق" اونجا فهمیدم بهترین رفیقم تو بودی. بعد تو خیلیا فقط نقش بازی کردن. نمیدونم چرا..! بیکار بودن یا چی؟ کاش حداقل بعد هر رفتنا تو بودی مینشستیم دوتایی چیپس میخوردیم و به فیلم بازی کردن آدما میخندیدیم. راهت دوره وگرنه باور کن زود به زود میومدم پیشت، سنگ سفید مرواریدی روی خونه ابدیت رو میشستم. توی خلوتی که بود یا نبود برام مهم نیست! مینشستم پای غیبت با تو. یادته میگفتی چقدر من حرف میزدم؟ بعد نبودنت انقد ساکت شدم... خوردم حرفامو. بعد تو دیگه کسی نتونست منو درک کنه. کسی نتونست خونه امنم باشه که دسته گل آب دادنامو تعریف کنم براش. بعد تو بود فهمیدم فرنی خوردن بغل تو توی اون زمستون سردِ کثافت، اینکه منو برده بودی یه جای دور که صدای گریه و دعواها رو نشنوم، و حتی سرما خوردگی بعدش، بهترین روزای عمرم بودن! فرنیِ اون موقع بهترین غذای عمرم بود و بغل تو امن ترین نقطه دنیا بود. حتی موقع آمپول زدنا که دستمو گرفته بودی، من کامل‌ترین من بود. دیر فهمیدم. عمه جان تو منو 5 سال داشتی، من تا چشم باز کردم و دیدم عمه کیه، عمه کجاس... عمه کجاس...؟

کاش بودی! میدونی؟ قول میدم حتی زیاد حرف نزنم سرتو نخورم! من ساز میزنم تو آواز بخون. شروع کنیم؟ خنک آن دم که نشینیم، در ایوان من و تو، به دو نقش و به دو صورت به یکی جان، من و تو، من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق ، خوش و فارغ ز خرافاتِ پریشان، من و تو.....

آقای ربات
یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴
10:11
درحال بارگذاری..