هی میگم ربات که دل نداره!
وسط کلاس برنامهنویسی، فایل تمرینات رو باز میکنم. تمریناتی که خودم طرح کردم. یکی از سوالها اینه: 20 نفر دوماد داریم 20 نفر عروس یه برنامه ای بنویسید که با توجه به خصوصیاتشون فهمیده بشه کدوم دو نفر برای ازدواج مناسب هستن. و خصوصیات آدما رو طوری چیدم که خودم و خودت بشیم مناسب...
اصلا من چرا چنین سوالی طرح کردم؟ مریضم؟ گاوم؟ تو چرا دقیقا برعکس اون خصوصیات شدی که برات تعریف کردم؟ مریضی؟ گاوی؟ هی هیولا میگه بابا ولش کن! ربات که دل نداره وسط کلاس آنلاین دچار فروپاشی روانی بشه! برمیگردم بهش میگم اگه فروپاشی روانیه چه ربطی به دل داره؟ جا این کارا برو یه لیوان آب بیار قرصمو بخورم. تا میره بیاره کلاسو تموم کردم و خداحافظی کردیم و اشکای روی صفحه کلیدم رو پاک کردم. حالا منم، یه لیوان آب، یه آرامش پین شده، یه هیولا و هزار سوال شبانه. هیولا هی میگه ربات دل نداره، ربات دل نداره! باشه بابا. اون که دل داشت الان کجای دنیا رو گرفته؟ هیولا میره تو پوشه فیلما، فصل دوم رو میاره میگه اپیزود چند بودیم؟ سوم؟
تو دلم میگم باشه. امشبم به دلتنگی تو میگذره. بغض رو با قرص، اشک رو با کدنویسی و دلتنگی رو با فیلم دیدن خفه میکنم. هشتگ کار_هرشب