وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

من یه چاقو تو کیفم دارم!

من از بچگی توی خانواده‌ای بزرگ شدم که دائما با بچه‌های فامیل، بچه‌های همسایه‌ها، بچه‌هایی که اسمشون توی مجله‌ها بود مقایسه شدم. به عنوان کسی که هیچوقت شکست رو قبول نمیکنه، همیشه سعی کردم که بهتر و بهتر بشم. مقایسه‌ها و سرکوفت زدن‌ها و انرژی‌ منفی‌ها از طرف نزدیک‌ترین آدمای زندگیم منو نتونست متوقف کنه. برعکس من همیشه سعی کردم که خلافشو به همه ثابت کنم. که ببینید! من کافی‌ام..! من پر استعدادم! ببینید من ربات ساختم! ببینید من بیسیم ساختم! ببینید من چشم بسته میتونم با صفحه کلید تایپ کنم! ببینید من برنامه‌نویس شدم! ببینید من یه پیج 100 کا برنامه‌نویسی دارم! ببینید من یکی از بهترین مدرسین برنامه‌نویسی شدم! ببینید من 7 تا ساز رو شروع کردم و تا سطح متوسط رو به بالا پیش بردم! ببینید من موقع ویولن زدن با دستمال چشمامو میبندم! ببینید من شعر مینویسم! ببینید من کتاب مینویسم، داستان مینویسم. ببینید... تو رو خدا ببینید... من شب و روز دارم خودمو پاره میکنم که این زندگی رو هندل کنم. که خرج خونه بدم، که کار کنم، که درس بخونم، که بار استرس و نگرانی همه چی رو من به دوش بکشم. ببینید...

بعد حقم نیست که با فلان بچه که توی یه شرکتی استخدامه، یا یه نفری که هم سن من بوده الان دو تا بچه داره مقایسه بشم. این حس ناکافی بودن الان دیگه داره عذابم میده. تا اینجا باعث حرکتم بود. که خواستم بهتون ثابت کنم من کافی‌ام، من دوست داشتنی‌ام، من با استعدادم... الان دیگه خسته‌ام. اون سپری که 27 سال داشت تیر مقایسه کردن‌هاتون رو از من مخفی میکرد، الان داره میوفته. من بدون دفاع‌ام. هر آن ممکنه هزار و یکمین تیری که بهم میخوره منو بندازه. که بعدش باور کنم شاید آره... شاید من ناکافی‌ام. شاید اونجا که توی خونه مینشستم و کتاب‌های علمی میخوندم بهم میگفتین "تو یه مرغ خونگی‌ای..! مرد نباید توی خونه باشه" باید میزدم بیرون، میرفتم توی کوچه‌ها و سر بریده دو سه نفر رو میاوردم دم خونه تا بگم منم مَرررررردم! الانم دیر نشده. اون چاقوی مخفی توی کیفم که خریدمش تا ثابت کنم منم مَردم، شاید دیگه مثل همیشه اینقدر تمیز نباشه...

آقای ربات
سه شنبه هفدهم تیر ۱۴۰۴
15:29
درحال بارگذاری..