وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

دیشب خواب تو را دیدم، چه رویای پرشوری!

دیشب خواب دیدم که از سر کار برگشتم خونه، غذا پختی! بوش کل خونه رو برداشته. یه لباس سفید و یه شال قرمز پوشیدی. میای به استقبالم. بغلم میکنی و بهم میگی خسته نباشی. چایی میاری و میشینیم به صحبت و غیبت! از روزم برات میگم. تو لبخندهای معناداری میزنی که بهشون مشکوک میشم. یه جا از دهنم در میره! میگم "فلانی پدرسوخته..." که ابروهات میره بالا و میگی "عه! نگو جلو بچه زشته...!" میمونم یه لحظه و میگم، کدوم بچه؟! به لبخند معنادارت بیشتر مشکوک میشم! که یهو لبخندت تبدیل میشه به خنده و نیش من باز میشه! میگم "واقعا یعنی..؟!" بغلت میکنم و خنده‌های اون لحظه‌ام انقد صداش زیاده که از خواب میپرم و خنده‌های توی خوابم میشه گریه‌های توی بیداریم. ساعت رو نگاه میکنم. 4 و 23 دقیقه صبح 29 تیر ماه... بطری آب رو سر میکشم و تلاش میکنم خودمو خفه کنم. سرم سنگینی میکنه، صورتمو فشار میدم به بالشت و تلاش میکنم خودمو خفه کنم. دکتر گفته اگه حالم بد باشه این دو روز رو "قرص پر" رو دوتاش کنم. میشه 10 تاش کنم؟ میشه دکتر؟... دو سال میگذره و من حالم قرار نیست خوب بشه.

به خوابم فکر میکنم. به چیزایی که میشد واقعی بشه. میشد. به تک تک فرفریات قسم که میشد و میتونستیم. ولی نفهمیدم چرا وسط راه نخواستی و جوری گذاشتی رفتی که انگار از اولش نبودی. انگار من از اولش خواب بودم... به خوابم فکر میکنم. به تو فکر میکنم. وسط غصه خوردنا، وسط سردردا دوباره خواب میرم...

آقای ربات
یکشنبه بیست و نهم تیر ۱۴۰۴
22:25
درحال بارگذاری..