وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

چرت و پرت های بعد از 12

الان که دارم اینو مینویسم، بعد از کلی گریه کردن زیر پتو و فشار دادن چشمام به بالشت هستش. دوباره رفتم خاطره اون روزی که پیشت بودم رو برای هوش مصنوعی تعریف کردم تا ببینم کار اشتباهی کردم؟ بهش گفتم واقع بینانه و بدون دلگرمی و دلخوشی دادن جواب بده! گفت نه تو هیچ کاری نکردی! تو چی میدونی از تنهایی با هوش مصنوعی حرف زدن یعنی چی آخه؟ میدونی؟ نمیدونی عزیزم... نمیدونی... دو تا قرص خواب خوردم پس ممکنه این نوشته بدون پایان تموم بشه! اما دارم تند تند مینویسم که بگم کاش بیایی و برگردی! چون واقعا نمیشه. وقتی دو ساله که رفتی و حس من حتی یه ذره هم کم نشده که هیچ بیشتر هم شده. آخه بگو چی میخوای؟ تو بگو من نامردم فراهمش نکنم. تو بگو. تو حتی گفتن و شرط گذاشتن برای چیزی هم باعث میشه من فکر کنم که تو هم موندن رو میخواستی... چی دارم میگم... وقتی خیلی راحت تایپ میکنی "برای من همه چی تموم شدس" من انتظار چی دارم ازت؟ حالم از خودم برای این خواهش ها بهم میخوره ولی با این حال میدونم اگر برای چیزی قرار باشه خواهش کنم فقط تویی.. کاش میدونستی توی قلبم توی چه جایگاهی هستی. کاش میدونستی عمق دلتنگی هامو حس کنی حداقل برای یک شب. اونجا میفهمیدی که نباید قلب کسی که اینقدر دوسِت داره رو برنجونی. من هنوز امیدوارم یه روزی به این پی ببری که یه نفر خیلی دوسِت داشته باشه سرمایه ارزشمندی هستش و اونجا شاید یاد من بیوفتی. امیدوارم دیر نشده باشه اون روز و من زنده باشم. اما تا اون روز، من مرده ام... همه جا تاریکه. ترمینال سبز رنگ من روشنه و منتظره برم برنامه نویسی کنم. هیولا داره سیب قرمز میخوره. باد میاد... کاش یه برگ بودم و باد منو با خودش میبرد... یه جایی که دیگه دستم به این وبلاگ کوفتی نرسه که هی چرت و پرت ننویسم...

آقای ربات
شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴
0:42
درحال بارگذاری..