وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

محاکمه بزرگ

دیوارهای تالار اصلیِ قلعه سیاه از نو رنگ شدند و مشعل‌هایی نو به فاصله یک متر و سی و سه سانتی متر از هم روی دیوارها نصب شدند. سر میزِ درازی بانوی طلایی پوش با یه لباس طلایی رنگ که با کفش و موهاش سته ایستاده و سمت چپش شاه سیاه، سمت راستش بانوی قرمز پوش، کنار بانوی قرمز پوش، علی، کنار شاه سیاه، هیولا نشسته و تمام "من"های دیگه جنگل سیاه نشستن. اسم این میهمانی "جشن شروع پاییز" هستش اما علی تو دلش یه اسم دیگه براش گذاشته: "محاکمه بزرگ" چون بانوی طلایی پوش دنبال مقصره. کسی که نمیذاره کارها درست جلو بره. کسی که داره سنگ میندازه جلو پای همه. اضطرابی توی زانوی تمام من‌ها نشسته به جز هیولا! هیولا پیش‌بند غذا خوری بسته و گرسنه‌س! تمام من‌ها از بانوی قرمز پوش و شاه سیاه تا پایین رتبه‌ترینا بازجویی میشن و جواب پس میدن. آخرش آقای ایکسِ پر اراده (و پر افاده) با موهای جوگندمی و کت و شلوار طوسی، بلند میشه و کیفش رو میذاره روی میز، اجازه میگیره و یه پیشنهاد میده. بانوی طلایی پوش راضی میشه یک فرصت دیگه به اجتماع "من ها" بده. شام سرو میشه - "ولینگتون گوزن" - هیولا دو لپی میخوره و گاهی که جهت نگاهش برعکسِ جهتِ نگاهِ علی میشه بهش یه چشمک مخفیانه میزنه. بانوی قرمز پوش داره خیلی ریز به کفشای بانوی طلایی پوش حسودی میکنه! ولی نگران نباش بانوی قرمز پوش! تو هم اندازه بانوی طلایی پوش خوش‌پوش و خوشتیپی! پیانیست داره خیلی آروم و نرم ملودی "شب بود بیابان بود" رو مینوازه. لیوانِ خونِ شاه سیاه به نشانه صلح میخوره به لیوانِ نوشیدنیِ بانوی طلایی پوش... چه ضیافت شاهانه‌ای تدارک دیده شاه سیاه. بعد از صرف شام؛ شاه سیاه، بانوی قرمز پوش و هیولا، بانوی طلایی پوش رو بدرقه میکنن تا دم در، علی توی دلش بانوی طلایی پوش رو صدا میزنه... "خانوم دکتر؟"، اما بعد یه مکث میکنه و میگه "هیچی". بانوی طلایی پوش بازم قراره بیاد توی قلعه سیاه. امیدوارم که بیاد :) حالا موقع برگشت به قلعه همه دارن توی حیاط قلعه سیاه قدم میزنن، یه آقایی که ظاهرا یکی از "من" هاس، یه ماسک خرگوش زده، یه جا علی رو تنها گیر میاره و میگه اگه در مورد اون حرف که تو دلش بوده به بانوی طلایی پوش یا کسی دیگه بگه، اونو میکشه. وقتی میره هیولا با دو ثانیه تاخیر خودشو میرسونه به علی و میپرسه باز تهدیدت کرد؟ علی میگه نه چیز مهمی نبود :)

آقای ربات
شنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۴
22:12
درحال بارگذاری..