روزبه بمانی
نشسته بودیم توی درکه، کنار رود، هندزفری سفیده رو درآوردی گفتی موزیک گوش کنیم؟ راستیه رو گذاشتی تو گوش خودت، چپی رو گذاشتی تو گوش من. موزیک مخصوص خودمون رو پلی کردی "روزبه بمانی - اتفاق" همونی که میگه "برو به هر کی که پرسید چرا باهامی، بگو خدامی..." یکم که گذشت سرت رو چسبوندی به سرم و تکیه دادی به شونهام. تو نمیدیدی ولی من داشتم نگاهت میکردم. داشتم نگاهت میکردم و با خودم میگفتم خدایا... هر چی رو از من بخوای بگیر. اصلا خودم میدم بهت. تمام داراییهام...اصلا سلامتیم.. ولی این دختر رو از من نگیر... ببین چطوری بهم تکیه کرده؟ انگار وسط جنگیم و به من پناه آورده... بعد کله فرفریتو از پشت شالت بوسیدم و بیشتر خودتو جمع کردی انگار پر از ذوق شدی! اون تصویر از تو یادم نمیره... نمیره که نمیره... باورمم نمیشه که اون "تو" شدی الان اینی که هست. الان روزبه بمانی یه چیزی خوند که دست و پاهام یخ زد. گفت:
"چنان شاخهی خشک روی درخت میان زمین و هوا ماندهام
برای تو که سالها رفتهای چگونه بگویم چرا ماندهام
چگونه بگویم چرا عاشقم مرا عشق راه فریبی شده
چگونه تو را میپرستم هنوز عجب روزگار غریبی شده"
نه میخوام گله کنم، نه هیچی... فقط دلم برات تنگ شده... همین... راستی یه سوال... تو هم هنوز اتفاق روزبه بمانی رو گوش میدی یعنی؟...