وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

دیگه گریه‌ام نمیگیره..

خانم دکتر میگه چرا گریه نمیکنی؟ بهش میگم نه تنها گریه، من دیگه توان بروز هیچ حسی رو ندارم! خشم! عصبانیت! ناراحتی، گریه هیچی... نمیدونم قرصا زیادی اثر کردن یا زندگی منو سِر کرده. من هنوز دلم برات تنگ میشه. هنوز گاهی وقتا امید دارم که برگردی! ولی وقتی یاد خاطراتمون میوفتم نه میتونم گریه کنم و خالی شم، نه میتونم عصبانی شم ازت.. یه وقتایی که میام از تو بنویسم، با خودم میگم این نوشتنا هم تکراری شده و هیچکسی نمیخونه! بعد متن نصفِ نیمه‌ای که نوشتم رو انتخاب میکنم و پاکش میکنم و صفحه رو میبندم.. نمیدونم. اصلا از این به بعد میخوام به جای سه نقطه، دو نقطه بذارم. یه نقطه برای تویی که خودتو تموم کردی و یه نقطه برای منی که تموم شد..

آقای ربات
یکشنبه چهارم آبان ۱۴۰۴
23:41
درحال بارگذاری..