وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

راس ساعت هفت

می آیی

میروی

به من فکر میکنی

میدانم یک ثانیه هم از سرت نمیپرم

پشیمانی

رفته ایی ... خب حق داری !

چقدر دوستت داشتم !

چقدر برایت آدم قربانی کردم !

چقدر در بدترین شرایط کنارت بودم و خوشحالت کردم !

راستش را بخواهی

امشب من هم به یادت افتادم

به یاد لبخند های برعکسمان

یه یاد تاکستان مادربزرگت

و آن تیپ عجیب غریبی که زده بودی !

چقدر سر اینکه شبیه یک زن جادوگر شدی به تو خندیدم و تو هی میگفتی کوفت ! خیلی هم خوب شدم !!

میدانی .. یادت کردم

بله ..

یادت هم بخیر خاطره خوب بهار سال 95

اما خب تو نخواستی ... تقصیر من چه بود ..

حالا تو هی مقایسه کن ..

من را با او . من را با آن . با آن یکی ... هیچکدام من نمیشود مطمئنم .. این را خودت میگویی !!

از اطرفیانت شنیده ام :)

حال من مینویسم

تو غصه بخور

برای همه لحظاتی که قدر ندانستی ..

و یک شب

راس ساعت هفت

از روی برج غروری که ساختی

بپر و تمام کن خودت را !

من از تو فقط یک خاطره خوب میخواستم که حال دارم :)

ربات - bzb

آقای ربات
چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۶
20:41
درحال بارگذاری..