فهمیدن های ...
من در این سال های اجباری زندگی فهمیدم
نزدیک ترین و عزیز ترین آدم زندگی ات هم فقط به دنبال خوبی ها
و فایده هایی است که از تو به او میرسد
من فهمیدم هزار کار خوبی هم برای کسی بکنی
اگر فقط یک بار کوتاهی کنی .. فقط همان کوتاهی به چشم می آید
من فهمیدم حتی میشود مادرت هم تو را فقط به خاطر کار و پول بخواهد
من فهمیدم میشود حتی روی سرت منت بگذارد که حالا که تو را اینقدر بزرگ کردم باید برایم کاری بکنی
و کسی نیست بگوید مگر من خواستم ؟؟؟
من فهمیدم دیگر عشقی وجود ندارد
میگویید نه ؟ مثال از عشق می آورید ؟ باور کنید وسط همین عشق هایی که میگویید هم یا پول پادرمیانی کرده
یا خوشتیپی و قیافه .. یا یک چیز باارزش .. مثل شغل آینده .. یا حتی رتبه کنکور هه.....
من فهمیدم اگر در زمان خودش موفق نشوی باختی .. و همه این شعار های امثال ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است ... فقط شعار است ..
فهمیدم اگر همه همسن و سال هایت حرکتی بزنند و تو هنوز کاری نکرده باشی
سرکوب میشوی .. تحقیر میشوی ... و یک روز زخم زبان ها آنقدر زیاد میشوند که به قلبت میرسند
و تو همان روز میمیری ...
اگر چه زنده ایی
اگر چه نفس میکشی
اگر چه در زمان وجود داری
من فهمیدم باید از انسان ها دوری کرد و ربات بود
فهمیدم باید با هیچکس صمیمی نشد
اگر شدی بدان بر باد رفتی
من فهمیدم این مردم تنها در شادی هایت شریک هستند
و در غم هایت
اگر درد و دل کنی میگویند بهانه می آوری
اگر گریه کنی میگوند چقدر سست و ضعیفی ...
اگر خودت را به بیخیالی بزنی میگویند دیوانه ایی
آری ..
من در این سال های بد
در این ماه های کثیف و این روزهایی که از چرک گلویم هم دردناک ترند
نشستم و گذر آدم ها را تماشا کردم
فهمیدم
می آیند
میروند
بی آنکه بخواهی
و تو در زندگی نمیتواند جا بزنی ... نمیتوانی جا بمانی
و فهمیدم
هیچ چیز از هیچکس بعید نیست ..
ربات.