وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

گوش دادن به قرآن

من آدم مذهبی نیستم، ولی گوش دادن به صدای قرائت قرآن خیلی بهم آرامش میده. البته اگر قاری عبدالباسط باشه. به نظرم میشه ساعت ها باهاش گریه کرد... بعضی وقتا همین کار رو هم میکنم. وقتایی که حالم خیلی خیلی خیلی زیادی بده، قرائت سوره یاسین یا ضحی رو از عبدالباسط پخش میکنم، صداشو بلند میکنم و آروم آروم اشک میریزم... خیلی جوابه!

آقای ربات
دوشنبه پنجم آذر ۱۴۰۳
22:22
درحال بارگذاری..

اوکی

صبح ها نیم ساعت جلسه کاری با شرکت دارم. که در مورد تسک ها و وظایف روز صحبت میکنیم. امروز به شکل اتفاقی در مورد احوالات ناخوشایند و ناامیدی و ناراحتی صحبت شد. یه سری کتاب ها پیشنهاد شد، ژورنال نویسی و ... که خب دوست دارم از همین امروز شروع کنم به انجام دادنشون.

1- کتاب خوندن 2- ژورنال نویسی 3-انجام کارهای ناخوشایند به شکل اجباری!

در مورد سومی مثلا میخوام صبح ها ساعت 6 پاشم! کار خاصی در نظر ندارم اون تایم انجام بدم! فعلا شاید فقط پاشم در و دیوار رو نگاه کنم!

راستی جالب تر اینکه من تاروت میگیرم... و تاروت امروزم به این شکل بود که بهتره روی خودم تمرکز کنم و روی خودم کار کنم تا اون چیزایی که میخوام اتفاق بیوفته! من تاروت رو دوست دارم چون اعتقاد داشتن بهش ضرری به آدم نمیرسونه... مثل طلسم و جادو ها نیست که مثلا بگه یکی تو رو طلسم کرده بعد تو از همه آدما بدت بیاد و بدبین بشی بهشون... خلاصه که به این شکل... نیستی ... اما یادت که هست...

آقای ربات
دوشنبه پنجم آذر ۱۴۰۳
11:23
درحال بارگذاری..

داری پیر میشی و خبر نداری!

کلاسم تموم شد، یه دانشجوییه که توی آلمان بیوتک میخونه و میگه خیلی از پایتون استفاده میکنیم. دارم به دو تا چیز فکر میکنم، یک اینکه من با این همه سواد اینجا گیر کردم، دو چقدر دنیا ناعادلانه اس یه خانوم هم سن من ۷ ساله آلمانه..! یعنی از ۷ سال پیش زندگیش هدف داشته! ته همه این افسردگی ها ختم میشه به دلتنگی تو... تویی که امشب عکس جدید گذاشتی. حالا من با دست و پاهای یخ زده و زانوهای شل شده از عکس تو، فکر درگیر و سردرد و... باید پاشم ویدیو یوتوب ضبط کنم...

آقای ربات
یکشنبه چهارم آذر ۱۴۰۳
23:32
درحال بارگذاری..

دو دقیقه

از فاصله اینکه عکس جدید گذاشتی و من دیدم، دو دقیقه گذاشت. 7 و 35 گذاشتی و من 7 و 37 دیدمش... دلم عمیقا برات تنگ شده ... توی دنیایی که همه میگن نمیایی، هنوز من منتظرتم و اون هم میگه میایی... صد در صد میایی ... نمیدونم برای خودشه یا واقعیت رو داره میگه. اما من امید داشتن رو دوست دارم. دلم برات تنگ شده و باید پاشم برای خواهرزاده ام کاردستی هندونه درست کنم، بعدش کلاس دارم باید تدریس کنم. با همین حال دقیقا.

آقای ربات
یکشنبه چهارم آذر ۱۴۰۳
12:34
درحال بارگذاری..

گریه‌های شنبه

قرصمو خوردم و نشستم تا ویدیو آپلود بشه... بعد از مدت ها بغض کردم! نمی‌دونم چرا... همش صدات وقتایی که بغض میکردی یادم میاد... اونقدر افسردگی هام زیاد شده اصلا نمی‌دونم برای کدومش گریه کنم... اما این بغضی که یک سالی میشد ازش خبری نبود، این اومدنش رو نباید هدر بدم. باید تا میتونم ازش استفاده کنم. کاشکی امشب زودتر صبح بشه...

آقای ربات
یکشنبه چهارم آذر ۱۴۰۳
10:12
درحال بارگذاری..

من دنبال خوب شدن نیستم

یه وقتایی وامیستم به خودم نگاه میکنم. میگم دارم چیکار میکنم؟ دارم به کجا میرم؟ راستشو بخوای خیلی اون تایم ها حجم زیادی از استرس رو تجربه میکنم که دارن به سمتم میان. اونجا در مورد خودم واقعیت هایی رو میبینم که هیچوقت بهشون فکر نکرده بودم. مثلا من فقط و فقط برای اینکه تنها نباشم، اینکه هفته ای یک بار به یکی حرفامو بگم میرم تراپی. نمیرم که خوب شم... از ترس تنهاییه. از خیلی چیزای دیگه میترسم. از آدما بیشتر از همه. البته نه! آدما بیشتر حوصله سر بر و تکراری ان تا ترسناک. ترسناک میدونی چیه؟ اون هیولای درونمه که وسط تمام دلتنگی ها، وسط تمام لحظه هایی که بیشتر از تمام مواقع به بودن و موندن و برگشتنت نیاز دارم، میاد و میگه داری چیکار میکنی؟ به چی تلاش میکنی؟ مسخره نیست این اصرار کردن؟ اینکه داری اصرار میکنی یکی دوسِت داشته باشه؟ بعد میدونی چیه؟ تمام لحظاتی که میگفتی دوسم داری یادم میاد، تمام مواقعی که دستمو محکم گرفته بودی. اونجایی که پریدی بغلم. تمام مواقعی که آینده رو تصور میکردی باهام و نقشه میچیدیم. این تناقض اونقدر رو تمام سلول های مغز من راه میره راه میره راه میره که هیولاهای دیگه رو هم بیدار میکنه. مثلا اون هیولا که میگه اگر بابام زنده بود من شرایط بهتری داشتم! مثلا اون هیولا که میگه اگه عمه ام زنده بود یکی بود که بهش حرفامو بزنم و تنها نباشم. مثلا اون هیولا که هر وقت خنده هم سن و سالام رو توی خیابون میبینم حسودی میکنم. بعد تو واقعا از منی که میون این همه هیولا گم میشه انتظار خوب شدن داری؟

آقای ربات
شنبه سوم آذر ۱۴۰۳
16:27
درحال بارگذاری..

که تو مجبوری کار کنی

حتی برای اینکه پول داشته باشی دستمال کاغذی بخری که بعدش گریه کنی، باید کار کنی پول دربیاری! حرف قشنگی نیست ولی درسته! پس باید تا فردا ساعت 10 صبح یه ویدیو برای شرکت ادیت کنم و براشون بفرستم که حداقل بگم یه کاری کردم... دانشجوهای دوره پایتونم خیلی صبورن که بهم فحش نمیدن چرا دوره رو آپدیت نمیکنم... شرمندم... گاهی وقتا حس میکنم شرمنده همه آدم های دنیام. کاش بودی! این چندمین باره میگم کاش بودی؟ نمیدونم ... دیگه از دستم در رفته...

آقای ربات
شنبه سوم آذر ۱۴۰۳
11:12
درحال بارگذاری..

دوستم میگه پول همه چیزه!

کاش هنوز با تراپیستم قهر نکرده بودم و میتونستم باهاش در مورد اهمیت پول صحبت کنم! یعنی کسایی که توی سن 26 سالگی، خونه و ماشین و پس انداز ندارن باید برن بمیرن؟ الان دارم به خودم میگم آره دیگه! چرا باید عاشق شن؟ چرا باید انتظار داشته باشن یکی دیگه عاشقشون بشه؟ اصلا با چه اعتماد به نفسی قدم بردارن برن جلو؟ یعنی همه آدما اندازه من از نه شنیدن بدشون میاد؟ شاید واقعا دوستم راست میگه. شاید واقعا پول همه چیزه! کاش تراپیستم الان تو اتاقم بود. از کیفم هر چی قرص دارم برمیداشت و میبرد و من هی فکر نمیکردم توی کیفم کلی قرص دارم اگر بخورمشون فردا همه چی قشنگ تره!

آقای ربات
شنبه سوم آذر ۱۴۰۳
9:57
درحال بارگذاری..

کلاس ویولن

امشب کلاس ویولن، دو تا خانوم اومدن به معلمم گفتن شماره باباتون میشه بدین؟ حالا باباتون یا مامانتون..! خب مشخصه دیگه.. براش خواستگار اومده. بدیش اینه نفهمیدم اون نظرش چیه! معلم ویولنم رو میگم... اصلا به من چه حالا؟ چرا اینقدر ناراحتم؟ انقد یهویی بهم ریختم که هی وسط کلاس میپرسید خوبی؟ خوبی؟ و من خوب نبودم اما میگفتم خوبم. بعدش که زیاد اصرار کرد مجبور شدم یه چیزی از خودم در بیارم. مثلا گفتم حس مبهمی به آینده دارم..! خوشبختانه اونقدر بدبختی دارم که تو این مواقع کم نیاد!

اینم بگم به مامانش زنگ زد ولی رفت بیرون صحبت کنه، اما خب فکر کنم می‌گفت خودت جوابشون رو بده!

نمی‌دونم چرا! اما فکر کنم دوست دارم جواب منفی بده بهشون!

حالم بده! اینکه همش بترسی از تغییر، اینکه هیچی ثبات نداره، اینکه همش خودتو در حال سقوط ببینی و هی دست و پا بزنی که به یه جایی بند کنی دستتو، خودتو، فکرتو ...

آقای ربات
شنبه سوم آذر ۱۴۰۳
7:24
درحال بارگذاری..