وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

آداجیو سیاه زندگی

یکی از اجراهای هیلاری هان رو گذاشتم پلی میشه. هدفون توی سرمه. پشت به پنجره اتاقم و هوای نیمه ابری. با هر آرشه‌ای که هیلاری میکشه انگار یه تیغ روی قلب من کشیده میشه و اشک ازش میاد بیرون و از چشمام میزنه بیرون. خوبه که خونه کسی نیست... دفترم رو باز میکنم مسیرهای پیش رو احتمالی رو بنویسم. خیلی بده که ته هیچکدومشون حالم خوب نیست! حتی کنکور قبول شم یا نشم. یا تو برگردی یا نگردی. آداجیو به یه فرم موسیقی با ریتم آروم ولی سنگین گفته میشه. همین چیزی که هیلاری داره مینوازه. حس میکنم زندگیم روی همین نت ها نوشته شده. سیاه، تاریک، سنگین، آروم، ترسناک، انگار هر لحظه قراره سیم های ویولنم زیر این ریتم سنگین پاره بشه. خرک از جاش در بیاد و هیچوقت هیچکسی نتونه جاش بندازه. روح ویولن رو ... انگار فکرم داره میره به یه سمت تاریک. اونجا که هیولا زیر لب به شاه سیاه میگه "یعنی یه چند درصد حتی کم هم شانس این نیست علی دوباره بخنده؟" کاش این نت ها، این صداها، منو به جای بهتری ببرن. به جایی که بابت تصمیمات احتمالی الانم، شرمنده نشم. کاش این آداجیو سیاه زندگی به من فرصت بده... چقدر حس میکنم با بغل کردن حالم خوب میشه اما نه بغل کردن زانوی غم!

"تو که نباشی، گور بابای تمام کنکورهای دنیا، گور بابای تمام موفقیت های احتمالی"
انگار یه چیزی میخواستم بگم که توی هیچ جمله ای از این نوشته نشد بگم... حس الانم قابل توصیف نیست...

آقای ربات
دوشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۴
17:2
درحال بارگذاری..