وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

550

بخش بزرگی از چیزایی که سرم اومده، انتخاب من نبوده. میپرسی چرا؟ پسری که روز تولدش پدرشو از دست میده، از همون لحظه به بعد استرس اینو میگیره که آینده چطور میشه؟ هیچکس توی خونه و خانواده بهش توجه نمیکنه، اولین بار که شروع میکنه به دوست داشتن کسی، و اون شخص بهش محبت و توجه نشون میده، تمام باورهاشو مینویسه به پای اون عشق و یه جورایی اون شخص میشه خداش. و وقتی اون شخص به هر دلیلی میره، اون پسرک دیگه خدا نداره. کسی هم خدا نداشته باشه، گم میشه. به هر چیزی رو میاره، گریه، قرص، خیال، خواب، تراپی. تو به من بگو آدم میتونه دو تا خدا داشته باشه؟ خیلی مسخرس یکی تا دیروز یه خدای دیگه رو میپرستیده، امروز به یه خدای جدید رو بیاره! خیلی مسخرس. خیلی مسخرس. خیلی مسخرس. پس چی میشه؟ ترجیح میده گمشده باقی بمونه. یک هفته 10 هزار و 80 دقیقه اس. قرص میخوره، با گریه کار میکنه و خیال و خواب رفیق های همیشگیش ان تا که 550 هزار تومان بده تا 45 دقیقه از اون 10 هزار و 80 دقیقه، یه نفر بهش توجه کنه، راهنماییش کنه، دوسش داشته باشه و...

برای همین اگر روزی دختر دار شدم، اونقدر خونه رو براش امن میکنم، تا موقع برگشت به خونه اینور اونور خیابون رو قشنگ نگاه کنه. اونقدر رفیقش میشم و بهش توجه میکنم تا دیگه محتاج هیچ توجه دیگه ای نباشه. اونقدر هستم براش تا اگر روزی کسی از زندگیش رفت، گم نشه. قرص نخوره. آخه میدونی؟ قرص چیز خوبی نیست... همین که اولین قرص رو بخوری، یه هیولا میاد میشینه روی میز کارت و میگه خب... برنامه امروزت چیه؟ و از اون روز به بعد اگر یه دوز فراموش کنی، جیغ میکشه، بی قرار میشه، هیولا صبور نیست...

آقای ربات
یکشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۴
21:2
درحال بارگذاری..