حس عقب موندن از زندگی
امروز اولین روزی بود که برنامه نویسی رو به شکل حضوری درس دادم! تجربه خوبی بود که کارِ تراپیستم بود. اولش میترسیدم انجامش بدم. چند بار خواستم زنگ بزنم به تراپیستم بگم کنسل بکنه. میترسیدم از کافی نبودن، از نتونستن، از ارتباط گرفتن با آدمایی که صد درجه زندگی بهتری از من دارن. اما امروز لپتاپ 5 میلیونی من کنار لپتاپ 150 میلیونی دانشجوم بود. به جای اینکه با این دید بهش نگاه کنم، داشتم فکر میکردم من با این لپتاپ 5 میلیونی که سال قبل خریدم تا الان شاید بالای 100 میلیون کار کردم باهاش! ولی اون لپتاپ 150 میلیونی روش بازی نصب بود! امروز حس عقب موندن از زندگی تقریبا تموم شد. دیگه حس نمیکنم همه دارن یه کاری میکنن و من نه! دارم به این فکر میکنم تا الان چقدر کارهای مفیدی کردم، آدما رو با سواد کردم، باعث شدم آدما مسیر شغلی بهتری داشته باشن، به این فکر میکنم چقدر ارزش ایجاد کردم. و حقیقتا از این حس خیلی خوبی دارم. فکر کنم بازم لازمه بگم تراپیست من بهترین تراپیست دنیاس!
ولی خب میدونی الان چی دلم میخواد؟ دلم میخواد تو بودی اینا رو مینشستم برات تعریف میکردم!