ماژیک سی دی
"بفرمایید؟" بهش که نگاه کردم گفت "سلام!" گفتم سلام خسته نباشید، یه ماژیکِ سی دی میخواستم. "چه رنگی؟!" گفتم سیاه. میرم لوازم تحریری دست خودم نیست! هی میگردم یه چیزی پیدا کنم بخرم! پس گفتم از اون استیک نوتهای شفاف، سفیدشم دارین؟ "نه! یعنی داریم ولی چسبی نیست!" گفتم پس آبیشو میدین؟ "بذارین چند تاشو بیارم ببینید." قدش نمیرسید بهشون! هی قد بلندی میکرد و به زور هی یکی میاورد پایین! گفتم زحمت نکشید همینا که آوردین خوبن. "میخوام به این یکی برسم!" یه سفید اکلیلی پیدا کرد آورد! گفتم آها این چسبی نیست؟ "چرا چسبیه!" عه گفتین چسبی نیست که! "نه چسبیه! فقط ببینید چطوریه!" و بهم اون حالت اکلیلیش رو نشون داد! توی اون لحظه یه چیزی توی من مُرد! جدی میگم! یه چیزی عین "گرووووومب" صدا داد و افتاد و مرد! انگار یه نفر از من جدا شد و گفت ببخشید میشه یه لحظه بیاین بیرون؟ کارتون دارم! بیرون که رفتن برداشت بهش گفت من ازتون خوشم اومده! حالت چهره مهربون و بانمکی دارین! میخواستم اگر میشه بیشتر بشناسمتون. اگر این تمایل دو طرفه اس خوشحال میشم یه راه ارتباطی با شما داشته باشم! و در کمال ناباوری اونم شمارهشو داد! توی همون حال که خیره شده بودم به بیرون یه صدایی گفت "تو پلاستیک بذارم؟" سرمو برگردوندم و دیدم اونجاس! خیال بود؟ یا یه دنیای موازی بود؟! خخ نمیدونم.. کارتمو دادم و گفتم نه ممنون! حساب که کرد خداحافظی کردم. یه حال بدی داشتم! راستش بد دیگه عمق ماجرا رو نمیرسونه! باید یه کلمه جدیدتر براش انتخاب کنم. مثلا بگم یه حال سیاهی داشتم! هیولا هم اونجا بود. هیچی نمیگفت. میفهمه منو. میدونه چه حرفایی تو دلمه! اینجور وقت ها دلم میخواد شغلم کار توی پزشکی قانونی باشه! دلم خوش باشه صبح میرم توی محل کارم فِرِز رو برمیدارم و کله جنازه ها رو میشکافم! ببخشید یکم چندشه! ولی حالمو خوب میکنه! حتی فکر کردن بهش... من مطمئن بودم وقتی دارم از خیابون رد میشم، پامو روی جدول گذاشتم! اما نمیدونم چی شد افتادم تو سیاهیها، اونجا دیدم که یه نفر یه اتاق پر از ماژیک سیاهِ سی دی داره. همشون هم سر باز. خشک شدن. ازش که میپرسی چرا این همه ماژیکِ سیاهِ سی دیِ خشک شده داری هیچی نمیگه! فقط شنبهها میره یه ماژیک میخره و میاد...!