وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

پسرت

بعضی وقتا که میرم دکتر یا تراپی، چون دیر میشه مامان فکر می‌کنه رفتم دختر بازی! مامان پسرت طوری بزرگ شد که دخترا رو بازی نده... بعدشم مامان پسرت اگه اونقدر روحیه خوبی داشت که... مامان پسرت دقیقا شد همون چیزی که نباید، چون عاشق کسی شده بود که نباید... این نوشته هم قراره مثل اون نوشته ها شه که سه نقطه هاش بیشتر از حرف های مفیدشه... پام چرک کرده، هی تیر می‌کشه. پاشنه اون یکی پامو میذارم رو زخم و فشار میدم. مدارا کن با من... تو فقط چند روزه اومدی زخم عزیزم. من یه عمره اینجام. دیگه نمی‌دونم چی بنویسم... فقط نوشتن شده آخرین سنگرم هر شب. میرم بخوابم. کاش امشب لااقل تو بیایی تو خوابم...

آقای ربات
دوشنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴
0:46
درحال بارگذاری..