وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

چقدر تو میگفتی، ما نمیشنیدیم

امروز صبح که بیدار شدم، قرصای صبحمو با اشتها خوردم. رد اشکای دیشبو پاک کردم و از توی کشو سوم از بالا یه نقاب خنده تمیز برداشتم زدم به صورتم. تختخوابمو مرتب کردم و از اتاق زدم بیرون. صورتمو با آب یخ شستم. مسواک زدم و طبق معمول صبحونه نخوردم. ساعت کاسیو مشکی رو گذاشتم تو جعبه ساعتام و سیتیزن سفیده رو برداشتم. از عطری که به تو دادم، دو تا خریدم امروز یهو یادم اومد، آوردم زدم به پرده اتاقم. یادمه قدیما این کار رو میکردم که همیشه فکر کنم یه نفر که تو این دنیا خیلی دوسش دارم، تو اتاقمه قدم میزنه، میشینه رو صندلی کنارم، دستاشو میذاره زیر چونه اش و منتظر میمونه به چشماش نگاه کنم. احساساتی که شدم یهو میگه پخ... کتاب متیو پری رو که خیلی وقته خریدم و نخوندم رو گرد و خاک روش رو پاک کردم و خواستم بذارم رو میز که بخونمش ولی یهو دیدم رو میز اصلا جا نیست. ظرف غذا، کتاب، جزوه، لپ تاپ، چراغ مطالعه، هدفون و... پس شروع کردم به تمیزکاری. دکور میز رو عوض کردم. میکروفون رو بستم سمت راست، پنکه مو گذاشتم رو میز و... تمام این کارها رو وقتی انجام دادم که ساکتِ ساکت بودم. هم من، هم کامپیوترم. پیام های از دیشب سین زده نشده رو هنوز سین نکرده بودم. عصر که شد آخرین دوز ولبانو با یه لیوان آب دادم بالا. زیر لب گفتم خداحافظ ولگردترین قرص دنیا. چقدر تو گفتی ول کن! هیولا گفت ول نکن. چقدر تو گفتی بیخیالش. شاه سیاه گفت نمیتونی بیخیالش بشی. چقدر تو گفتی و ما نمیشنیدیم. تیر نزدیکه... خودتو جمع و جور کن! بیشتر از اینا باید محکم باشی. این آخرین چیزی بود که گفتی. امروز همه چی عادی جلوه کرد. با این تفاوت که دیشب من کشتمت... ولبان قبل اینکه توی یه لیوان آب غرق بشه، دستشو گذاشت رو شونه ام و آروم فشار داد. و خلاف جهت من حرکت کرد. تا اومدم پشت سرمو نگاه کنم. رفته بود...

خداحافظ... ولگردترین قرص دنیا.

آقای ربات
جمعه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴
23:15
درحال بارگذاری..