وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

شنبه نباید گریه کنی؛ لطفا شنبه گریه نکن

از صبح... نه نه.. از دیشبه انگار یه بچه کوچولو درون من داره گریه میکنه. یه جا مامانش گم شده، یه جا گرسنشه، یه جا توی جنگ توی یه کمد خرابه قایم شده، یه جا بردنش ازش آدرنالین بکشن، صدای جیغ هاش و صدای گریه هاش حتی یه لحظه هم کم نمیشه بلکه بیشتر هم میشه. انگار امروز تمام طرحواره‌ها توم فعال شده. والد خسته شده. صبح که بیدار شد خودشو کف اتاق پیدا میکنه، روی لپ چپش که روی فرش بوده قرمز شده. گوشه چشماش از گریه سفید شده انگار تنها چیزی که رسوب شده و باقی مونده همین شوری اشک ها بوده. از توی هندزفری صدای عبدالباسط میاد یعنی از دیشب یکسره میخونده؟ بلند میشه میره یه دوش میگیره و میاد میشینه پشت کامپیوترش، سعی میکنه اسکرول نکنه پایین و چت های دیشب رو نخونه. سعی میکنه صدای گریه ها و جیغ ها رو با صدای موزیک قاطی کنه و اینطوری مغزشو گول بزنه. شنبه روز خوبیه. شنبه همیشه روز شروع هاست. شنبه روزیه که وقتی بیدار شدی همه چی تمیز و مرتب باشه نه مثلا الان که اتاق پر زباله اس، دسکتاپ کامپیوتر شلوغه، کلی فایل هست توی گوشی که باید مدیریت بشن. اگه قول بدم به اون بچه که گرسنه اس غذا بدم، مامان اون بچه که گم شده رو پیدا کنم، اون بچه توی بشکه های قاچاق آدم رو نجات بدم، اگه بهت تضمین کنم یه سرباز خوب میره سراغ اون بچه که قایم شده و اونو از بغل مامانش که خیلی وقته مرده برمیداره و بهش میرسه. تو حالت بهتر میشه؟ نه. شاید اون بچه ها خوب بشن ولی تصاویری که توی حافظه مزخرف قویت مونده رو چیکار کنیم؟ هیولا میره دنبال نجات بچه ها، شاه سیاه هی از توی بار نوشیدنی میریزه برای خودش، بانوی قرمز پوش سعی میکنه ماکارونی درست کردن یاد بگیره!

بازم سر کلاس ویولن سرد ترین بودم! خیلی حواسم بود جایی که لازم نیست نخندم و فکر کنم تا حدودی هم توش موفق شدم. تراپی بازم عجیب بود. بازم عیجب خوب بود. این جلسات تنها عمر مفیدیه که توی هفته دارم انگار! انگار میتونم بدون هیچ ترسی بگم گور بابای همه آدمایی که منو داغونم کردن. به هر شکلی به هر شدتی! اما امشب ... امشب نمیدونم چی شد... ناخودآگاه خداحافظی نکردم! فقط گفتم شب بخیر. انگار دلم نمیخواست خداحافظی کنم...

آقای ربات
شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۴
21:54
درحال بارگذاری..