خودت رو گول نزن من!
خب..صاف واستا. اونوری نه، این سمت. درست رو به روی در حقیقت ها. خب... آماده ای؟ میخوام در رو باز کنم. چشماتو بپا چون ممکنه اذیت بشن. تو خیلی وقته تو تاریکی بودی و برای خودت نورهای قشنگ قشنگ خیال میکردی ولی نور حقیقت ها ممکنه چیزی نباشه که تو میخوای. حقیقت خودخواهه، براش اصلا مهم نیست تو چی میخوای، چی میشی، چی شدی. هیولا کلید میندازه به یه قفل قدیمی و در و باز میکنه. تو رو من خیلی وقته از دست دادم. 22 ماه! پس دیگه از دست دادنِ چیز دیگهای در پیش رو ندارم که ناراحت باشم. دلیلی برای ناراحتی نیست. یا این کنکور لعنتی رو به شکل معجزه آسایی قبول میشم و یه فصل جدیدی از داستان زندگیم قلم میخوره. یا قبول نمیشم و میدونی که بیخیال نمیشم! شروع میکنم به دوباره ساختن، دوباره خوندن، دوباره پول جمع کردن. اونوقت سال بعدی همین روزا یه آدم قوی تر شدم. اینم خوبه! چی از ارتقای خود آدم بهتره خب؟ چیش بده؟ گول نزن خودت رو ! تو اونو از دست دادی. فکر نکن منتظرته. قبول بشی، دانشگاه تهران هم قبول بشی براش مهم نیست. یا گیریم مهم بود! تو با خودت برنمیداری بگی آدمی که فقط توی موفقیت هات باهات باشه ترسناکه یکم؟ چی؟ یکم؟ برو بالاتر. به این فکر کن قراره تا 700 سالگیت کلی هنوز شکست مونده! اونی که توی برنده بودنات فقط باشه، باعث میشه بازنده بودنات دردناک تر بشه. خودت رو گول نزننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن. پاشو این چند روز باقی مونده رو هم برنامه بچین. نه برای اون. 10 تا دلیل بنویس برای قبولی توی کنکورت.... هیولا در رو میبنده و میگه برای امروز کافیه.