وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

شکم

مثل کامپیوتری که ویروسی شده باشه و دست خودش نباشه، تو هی زیاد و زیاد تر میشی تو ذهنم! مثل همین امروز عصر که رفتم دوش بگیرم، توی آینه که خودمو دیدم گفتم عه چه شکمی در آوردما..! دوش حموم هم شکسته بود! با همون حالت نیمه شکسته آب سرد رو باز کردم و نشستم کف حموم. همه چی خوب بود تا اینکه باز شکمم اومد تو چشمم! از فعالیت ورزشی نداشتن، از حوصله فعالیت ورزشی نداشتن! و مهم ترینش از عوارض داروهای افسردگی... یهو ذهنم فلاش بک زد به عقب که تو میگفتی "مرد یه نمه شکم داشته باشه بد نیست!" و بالافاصله صدات که گفتی "بذار بیایی اینجا، اونقدر برات غذاهای خوشمزه بپزم که شکم در بیاری" صدات پیچید به تمام کاشی های آبی سفید حموم خورد و برگشت به سمتم، شقیقه هامو گرفتم و چشمامو بستم. افتاده بودم کف حموم پاهامو بغل کرده بودم توی دلم و آب سرد میخورد به شونه هام و قاطی اشکای آواره روی گونه ام میشد و میریخت زمین...

نشد بشم؛ اون شازده…
اون مرد که یه روز میاد؛ با یه اسبِ قشنگ
می برتت از این شهرِ بد
نشد که ماه بتابه؛ رو ما
بریم بیرون؛ از زیرِ این سایه ها
نشد بره از رو سرمون؛ این ابرِ سیاه

نمیدونم در ادامه چی بنویسم... شاید بهشت شروین رو پلی میکنم با صدای بلند و چشمامو میبندم میذارم رو میز...

آقای ربات
چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴
22:4
درحال بارگذاری..