این مطلب توسط هیولا نوشته شده.
از موقعی که "قرص پَر" تجویز و مصرف شد نه فروپاشی روانی تجربه کرده، نه شاهد افسردگی از سر دلتنگیش بودم. من شب و روز اون رو زیر نظر دارم. چند روزی هستش که ساکته. دیگه موزیک هم گوش نمیده. صبح تا شب خیره میشه به کامپیوترش، یه سری کدهای پریشون و آشفته وارد میکنه، مینویسه و پاک میکنه، اجرا میکنه و اصلاح میکنه. شرط میبندم خودش هم نمیدونه داره چی مینویسه، داره چی میسازه. یه کتاب خریده در مورد اهمال کاریه! اونو گاهی وقتا میخونه و یه سری نکات توی دفترچه سبز رنگش مینویسه. موزیک تمرین کردناش بیشتر شده وقتی ویولن دستش میگیره انگار زمان از دستش در میره و نمیدونه چند ساعته که چونهشو چسبونده به ویولنش. به نظرم آخرین جرعههای احساس داره توش میمیره. گاهی وقتا دلتنگ میشه. اینو از چشماش میتونم بفهمم. ولی حس میکنم که داره حس میکنه نمیتونه کاری کنه. فکر میکنم که فکر میکنه به آخرین نقاط زنده موندن رسیده. اون مرده. اون زمان زیادی هستش که مرده. برای زنده موندن تنها کافیه یه نفر توی یه نقطهای از این دنیا، عاشقت باشه. و اون مرده...