وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

حرفه‌ای

اون روزایی که برای اولین بار با یه تراپیست حرف میزدم، بهش در مورد خودکشی گفتم! گفتم چرا بمونم آخه؟ چرا توی این دنیا بمونم؟ بذار برم و راحت شم! چرا بمونم و درد بکشم؟ برداشت گفت "چون دنیا محل درد کشیدنه!" خب توی اون لحظه من بیشتر افسرده شدم! مثل این میمونه که به یه نفر بگی نفس بکش! اگر نفس نکشی و این هوای سمی رو نکشی توی ریه‌هات، به زودی خفه میشی!

گذشت و گذشت و آخرین تراپیستم بهم حرفی زد که باعث شد دیگه به خودکشی فکر نکنم! گفت تو این همه درس خوندی، قبول داری انرژی نه به وجود میاد نه از بین میره و فقط شکلش عوض میشه؟ گفتم اره... گفت تو به هر چیزی هم اعتقاد داشته باشی، وقتی بمیری، خاکت کنن، میشی کود، میری توی خاک، اون انرژی میشه یه درخت، درخت سیب میده (یا هر میوه‌ دیگه‌ای)، چیده میشه، یکی دیگه میخوره، میشه انرژی توی بدن اون فرد، در نهایت یه نفر جدید به دنیا میاد، و اون باز تویی!
از چی میخوای فرار کنی؟ راه فراری نیست دوباره توی همون زندگی به چالش هایی میخوری و باز باید افسردگی بکشی و انجامشون بدی. پس فکر نکن توی مسیر اشتباهی هستی، هر چقدرم که سعی کنی مسیرت رو عوض کنی، میرسی به همین نقطه که درد رو حس کنی و خودتو پیدا کنی توش...

این حرف منو نه تنها افسرده نکرد بلکه همونطور که گفتم باعث شد دیگه هیچوقت به خودکشی فکر نکنم! و الان میفهمم چرا میگن خودکشی گناهه! چون باعث میشه وقتت رو هدر بدی و هدر دادن چیز خوبی نیست! همین... خواستم بگم برای درد‌هاتون برین پیش آدمای حرفه‌ای..!

آقای ربات
دوشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۴
12:24
درحال بارگذاری..