تو نباید حالت بد باشه!
هوا کم کم داره سرد میشه. من عاشق پاییز و زمستونم. میتونم توی تاریکی و سکوت لپ تاپ رو بردارم ببرم زیر پتو و به صدای بارون یا برف یا باد گوش بدم! حالا فعلا که خبری از بارون و برف نیست ولی کامپیوتر رو خاموش میکنم و لپ تاپ رو بغل میکنم و پیچیده میشیم به پتو! امروزم با کلی کار عقب افتاده تموم شد. عیبی نداره. فردا بهشون میرسم. برای 763 امین بار میزنم زیر قولم و پروفایلت رو چک میکنم. توی بیو نوشتی "خواستم آسمان باشم..." تو دلم میگم باشه... آسمان باش. اینستات رو چک میکنم. یه پروفایل عکس مشکی گذاشتی و توی بیو به انگلیسی نوشتی بسپرش به خدا، با سه تا نقطه تهش! توی عکسی که توی واتس اپ داری هم به نظر ناراحتی... چیه؟ چیزی شده؟ لطفا نگو که حالت بده. نگو حالت بده. تو منو گذاشتی رفتی که حالت بد باشه؟ یعنی حال بد رو به من ترجیح دادی؟ انقد بد بودم؟ کم بودم؟ پس نه.. تو نباید حالت بد باشه. هیولا میگه من مثل نون خامهایام.. نگاش میکنم میگم منظورت چیه؟ میگه "نون خامهای خیلی خوبه! هیچ نقصی نداره! اما بعد از هیفدهمین نون خامهای که میخوری دلت رو میزنه. تو انقد خوب بودی براش که دیگه نتونسته تو رو هضم کنه!" به تشبیهش لبخندی میزنم و توی تاریکی با هزار زحمت نیمفاصله رو پیدا میکنم تا بنویسم نون خامهای! هوا کم کم داره سرد میشه. پاییز داره میرسه. 20 مهر داره میاد، 12 آبان میاد، 14 آبان میاد، 6 آذر میاد و کلی روز دیگه... تو نباید حالت بد بشه... لطفا... کم کم هوا زودتر تاریک میشه. امیدوارم از اون کوچه تاریکه که رد میشدی میترسیدی بهم زنگ میزدی که تنها نباشی، حالا بتونی رد شی. یا اصلا شب نشده خودتو برسون خونه. بذار خیالم راحت باشه که حداقل تو توی این "رفتن" بُردی! هیولا میگه "مطمئن باش نبرده!" ولی بذار اینطوری فکر کنیم لااقل تو منو با چیز بهتری عوض کردی... نوشتن این حرف اصلا کار آسونی نبود ولی تو نباید حالت بد باشه خدای فرفریِ من. تو یادت رفت، ولی من هنوز سر قولم هستم که مراقبتم. همیشه...