من بعد تو دیوانه خواهم شد
هرشب به جایت با در و دیوار
از دردهایم قصه میگویم
من بعد تو دیوانه خواهم شد
از زندگی هم دست میشُویم
ای کاش از اول نمیبودی
تا پای احساسم نمیلنگید
من با دلم پیشت چهها کردم
اما تو که هربار میجنگید
گفتم که من از عشق میترسم
گفتی بمانم تا ابد هستی
پرواز کردم پر گشودم تا...
بال و پرم را گرچه تو بستی
تو در رگانم مثل عابرها
راهی شدی و من خیابانم
من از تو روحم زنده میماند
از زندگی گرچه گریزانم
بیچاره من که فکر میکردم
شاید دوای زخمهایم هست
رفت و مرا در خون رها کرد و
من ماندم و یک جادهی بن بست
ای خونِ جاری در رگان من
ای زخم کاری در وجود من
ای یاد تو در فکر من لبریز
ای آخرین بود و نبود من
یک غدهی بدخیم هستی تو
در مغز من رویاندهای دردی
که میخزد تا عمق من حتی
لطفا بگو اصلا مگر مردی؟!
من مردهام یکبار دیگر هم
بر من کمی از عشق نوشانم
چشمان تو در خود چه دارد که
مانند یک کولی، پریشانم
- معصومه کریمی