وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

د آخه لامصب...

خانوم دکتر میگه چرا ولش نمیکنی اینو؟ (تو رو میگه) موندم چی بگم.. یکم با دسته مبل بازی کردم! حالت پاهامو درست کردم و به گوشه فرش خیره شدم! د آخه لامصب نمیشه چرا نمیفهمی؟ عین این میمونه از فردا یه خدای دیگه رو بپرستم! یا قبله‌مو عوض کنم! عین این میمونه که از هر چی درس خوندم بگن اشتباهه و باید دوباره برعکسش رو بخونم! عین این میمونه که الان از من برنامه نویسی رو بگیرن! من هر وقت چشمامو میبندم و شبی که رفتی رو یادم میاد به خودم که نگاه میکنم میبینم عین پلاسکو ریختم! منِ افسرده رو کی میخواد؟! اصلا گیریم کسی بخواد! چرا منِ افسرده برم تو زندگی کسی که فکر میکنه قراره وارد چیزِ شادی بشه؟ من سیاهم و هر جا برم سیاهی میبرم! بهتر نیست یه جا بشینم کسِ دیگه‌ای رو سیاه نکنم؟ آخه هیچکس سیاهی نمیخواد. من مُردم! گاهی وقتا به خودم میگم زمانِ من گذشت! دیگه تموم شد و چه بد تموم شد! چی فکر میکردیم و چی شد! مثلا یه روزی به این فکر میکردم اون شبی که تولدته و برات ماشین خریدم چقدر ذوق میکنی؟! خخخ... نمیشه خانم دکتر... از این منِ مرده دیگه من در نمیاد.

آقای ربات
یکشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۴
0:5
درحال بارگذاری..