وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

وزیر سیاه من

بعد از یه مدتی جنگیدن کنار من

یه شب وارد قلعه شد

با یه شاخه گل رز دستش

قشنگ هنوز یادمه اباهتش رو .. محکم راه رفتنش رو .. پا بر جا بودنش رو

مثل خودم بود

اومد جلو گفت

تو باختی .. تو میبازی

منم اگه با تو بمونم باختم

رز سرخ رو گرفت جلوی من

سرخی رز در انتظار دست های من بود

تا اینکه بعد از سه ثانیه نقش بر زمین شد

و من و یک گل پر پر شده

در حال نظاره کردن یک باخت بزرگ بودیم

یک رفتن بزرگ

حال این منم

تنها در یک قلعه متروک

تنهای تنها

چند بطری شراب ناب سیاه دیگر مانده تا مرگ کامل من

هر روز غروب

مینوشم به سلامتی پیروزی که نگذاشتی برسد...

ربات.

آقای ربات
دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۶
17:36
درحال بارگذاری..