وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

میخواستم که آسمان باشم

مرده ام، روی صندلی ام. پشت کامپیوتر

زل زده ام به آسمان از لای پرده از میان پنجره

میبارد

صدایش را میشنوم

بویش را هم...

سرد شده ام... نمیدانم عوارض قرص های لعنتیست یا از گریه های سرد آسمان

آسمان...

آسمان...

به خاطرم می آید...

روزی میخواستم به مثل آسمان باشم

بزرگ

بی انتها

آرام ولی به موقعش پر از خشم

اما

بزرگترین آسمان زندگی ام، اتاقم شد

بزرگترین باران، گریه هایم

من دلم میخواست آسمان باشم

اما آسمان از بودن من خسته بود

پس قفسی به اسم سقف کشید به روی من تا دیگر مرا نبیند.

آسمان از من خسته بود...

آقای ربات
شنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۰
14:55
درحال بارگذاری..