وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

کسی که مثل هیچکس نیست!

کسی که مثل هیچکس نیست گفت دستمو بگیر پاشو بزنیم بیرون. تو خیابون گفت عقب عقب راه بریم. گفتم نه زشته! چه کاریه! مجبورم کرد. از اون اجبارهای بد نه. از اونا که کلی خنده قاطیشه. گفتم آخه زشته آدما میبینن! گفت به آدما نگاه نکن! همونطوری که عقب عقب راه میرفت گفت بدو منتظرما..! گفت خب! حالا بیا مثل اون بچه کوچولوعه بریم روی بلوکه‌های کنار خیابون راه بریم! گفتم آخه.. گفت آخه بی آخه! بعدش گفت اووو! ببین چی پیدا کردم! یه کپه برگ گوشه یه خیابون بود پرید روشون و گفت بیا امتحان کن! خیلی حال میده! راست میگفت... حال داد... هیولا داشت از تراس طبقه سوم نگاهمون میکرد. رفتیم گلخونه و گل ها رو نگاه کردیم، کاکتوس‌ها رو نگاه کردیم، سبز بودنشون رو دیدیم. اومدیم بیرون گفت حالا بازم عقب عقب راه بریم! گفتم نه! گفت پس لی لی کن! گفتم دیگه چه گزینه‌هایی هست؟ گفت کلاغ پر و جفت پا..! گفت اووو پس همون عقب عقب بریم! رفتیم یه کوچه تنگ و تاریک! یه دیوار شکسته بود، گفت ازش بالا بریم! دستمو گرفت و با کمک من رفت بالا! اون بالا که واستاده بود نگاهش کردم... چقدر قشنگ بود! کسی که مثل هیچکس نیست! امشب بهم یاد داد آدما و نظراتشون هیچ اهمیتی ندارن! هیچی نباید جلوی خوش گذرونی ما رو بگیره. حتی موقعی که بستنی فروش بهمون خندید! خب اون که نمیدونست ما کی‌ایم! حتی نمیدونست خودش فقط یه صندوق دار بستنی فروشیه... ولش مهم نیست! حالا یه طرف خیابون واستاده بودم و سوار ماشین شدن و رفتنش رو نگاه کردم. کسی که مثل هیچکس نیست... چقدر دوستش دارم...

آقای ربات
شنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۴
23:39
درحال بارگذاری..