وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

معنی ثروت

بچه که بودم، توی کارت بازی ماهر بودم! کلی کارت برنده شده بودم. از این کارت‌های هواپیما و بازیکن و ماشین و اینا... معنی ثروت برام اون موقع اون کارت‌ها بود. وقتی تونستم با کار کردن (کارگری و...) برای خودم کفش بخرم و دیدم حالا میتونم راحت زیر بارون قدم بزنم و نگران خیس شدن جورابام و یخ زدن پاهام نباشم اونجا دوباره معنی ثروت رو فهمیدم! یکم که بزرگتر شدم و برای خودم وسایلی داشتم مثل موبایل، سه‌تار، سگا و... اونجا هم حس ثروتمند بودن کردم! تابستون سالی که پاییزش سوم راهنمایی میشدم، وقتی دوباره با کارگری کردن تونستم برای خودم دوچرخه بخرم، اون روزی که سوارش شده بودم و خیلی هم بلد نبودم برونمش و داشتم میرفتم به سمت خونه، اون بادی که میخورد توی صورتم و صدای تیک تیک گل‌پره‌های دوچرخه رو میشنیدم حس کردم چقدر ثروتمندم! وقتی با پول پروژه‌های دانشجویی، گوشی خریده بودم و داشتم آهنگای سلنا گومز و Inna رو گوش میکردم، حس کردم اندازه دراز بودن سیم هندزفریم، ثروتمندم! (خیلی دراز بود!) وقتی تونستم برای خودم کتاب کنکور بخرم، اون روزی که همه‌شون رو چیدم کنار هم و ازشون عکس گرفتم و تو دلم گفتم من میتونم داروسازی قبول بشم، حس کردم چقدر ثروتمندم که خودمو دارم که پشت خودمه! وفتی جلوی باشگاه ورزشی، گوشیم افتاد و صفحه‌اش شکست و دو روز بعد یکی نو و خیلی بهترش رو خریدم حس کردم وای من چقدر ثروتمند شدم که اونو نبردم تعمیر کنم و یکی نوترش رو خریدم! وقتی شهریه دانشگاهمو خودم جور میکردم، وقتی توی سلف غذا نمیخوردم و میرفتم رستوران‌گردی میکردم! وقتی برای کرونای مامانم تونستم رمدزیور بخرم! وقتی میخواستم برای تو کادوهای مختلف بخرم، باز هم توی همه مواقعی که گفتم حسِ ثروت عجیبی بهم دست میداد اما از یه جا به بعد معنی ثروت برام عوض شد! وقتی پریدی بغلم، اونجا گفتم عه... انگار کل ثروتِ من توی آغوشم جا شده بود! وقتی منو میدیدی و دستتو میذاشتی رو سینه‌ات اونجا، اون تصویر برام معنی ثروت بود! اونجا که رفتیم بستنی خریدیم و نشستیم زیر درخت‌ها خوردیم، از کل دنیا همونقدر پول برام بس بود چون ثروتِ اصلی من، خنده‌های تو بود....

از وقتی رفتی، دوباره معنی ثروت رو گم کردم. انگار دوباره ثروت برگشت به همون پولِ لعنتی... ولی اینبار برام بی معنی شده بود. دیگه خریدن چیزای مختلف حال نمیداد! رسیدن به چیزایی که آرزوم بود حال نمیداد! میدونی؟ انگار مثلا یه بار بهت قرمه سبزی بدن و معنی اصلی غذا رو بفهمی بعد دوباره و برای همیشه جلوت نیمرو بذارن! و تو به این فکر کنی که برای همیشه گرسنگی بکشی و به فکر اون قرمه سبزی باشی خیلی راه خوبیه! نمیدونم! شایدم باشه. اما من وقتی دیدم داروهای جدید رو که میخرم قبلیا رو حتی اگر نصفه نیمه مونده باشه رو میریزم دور باااازم حس ثروت بهم دست داد! وقتی دیدم پول تراپی دارم، دوباره اون حس لعنتیِ ثروت رو پیدا کردم. اما این روزها معنی ثروت داره برام میره به این سمت که چند تا آدم حسابی میشناسم؟ چقدر سالمم؟ چقدر برای زندگیم برنامه دارم؟ چقدر از آدمای سمی دورم؟ چقدر از اجتماع کاکتوس‌ها دورم؟ چقدر زندگی رو تجربه کردم؟ ثروتِ من این روزها به چیزهایی گره خورده که به راحتی باز نمیشن... چیزهایی که قابل گفتن نیست. فقط قابل حس کردنه...

آقای ربات
پنجشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۴
0:27
درحال بارگذاری..