وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

مرگ من

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روز‌ها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ای ز امروز‌ها، دیروزها!
دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمر‌های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می‌خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک می‌خواند مرا هر دم به خویش
می‌رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو ‌می‌روند
پرده‌های تیره‌ی دنیای من
چشم‌های ناشناسی می‌خزند
روی کاغذ‌ها و دفتر‌های من
در اتاق کوچک‌م پا می‌نهد
بعد من، با یاد من بیگانه‌ای
در بر آیینه می‌ماند به جای
تار مویی، نقش دستی، ‌شانه‌ای
می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
ادر افقها دور و پنهان می‌شود
میشتابند از پی هم بی‌شکیب
روز‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها
چشم تو در انتظار نامه‌ای
خیره می‌ماند به چشم راه‌ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد خاک دامن گیر خاک!
بی توریال دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک
بعد‌ها نام مرا باران و باد
نرم می‌شوند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

- فروغ فرخزاد

آقای ربات
شنبه ششم دی ۱۴۰۴
0:1
درحال بارگذاری..