وبلاگ آقای ربات

روزمرگی‌ها، تجربیات و غیره‌های یک ربات قدیمی!

وبلاگ آقای ربات

عطرهای قدیمی رو بو نکنید. با تشکر.

امروز کوله پشتیمو خالی کردم که ببرم بشورمش تو حموم، همه جا رو قشنگ خالی کردم. خب یکی نیست بگه ببر دیگه خالی شد! چرا اون تکون آخر رو میدی؟ تکون آخر یه شیشه عطر افتاد رو فرش. برداشتیش. میدونی بوش چیه، چرا بوش میکنی؟ همون عطری که اولین باری دیدمت زده بودم! عطر رو گذاشتم رو میز و رفتم حموم، چنگ زدم چنگ زدم، خاطرات هم به من چنگ زدن چنگ زدن.. کسی نبود خونه. برای بار دوم توی 1404 گریه کردم! من توی تیره و تار ترین نقطه های مغزم، یه بچه کوچولو آفریقایی بودم که مامانش اونو گذاشته گوشه خیابون و رفته چون غذا به اندازه کافی برای خانواده نبوده و تو مثل سازمان یونیسف میمونی. حتی از وجود این سکانس خبر نداری. دلیل نمیشه که گرسنگی و بی خانمانی وقتی ابعاد بزرگتری هم داره، ابعاد کوچیکترش فراموش یا نادیده گرفته بشه. اما اون بچه امروز توی ذهن من گریه کرد گریه کرد گریه کرد تا از فرط گرسنگی...

میدونی روز و شب چند تا بچه کوچولو توی من میمیرن؟ میدونی چند تا هیولا در روز خلق میشه؟ نمیدونی. اگر آگاه بودی از آثاری که به جا گذاشتی کاری اگر نمیکردی حداقل ابراز دونستن میکردی. خاطرات تو امروز لای چنگ زدنا به کوله پشتی بود... چقدر بی پایان دلم برات تنگ شده..

آقای ربات
پنجشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۴
22:41
درحال بارگذاری..